روزی که زن دیدگانش را گشود و اندکی به خود آمد که سخت بنده ی سرد است.
آن گاه لحظه ای درنگ کرد و پاره ای جز آن ندید که از جا برخیزد و به راهی بسی دراز و دشوار گام زند. آری، این راه همان راه آزادی و گسستگی بنده ها بود. راهی که زن با پیمودن آن می خواست به کارزاری خونین علیه مرد در افتد و می خواست تا این موجودخشن را به سرای قرن ها ستمگریش برساند.
اما زنان صدر اسلام که موضوع این تحقیق می باشند و می خواهیم آنان را شرح دهیم پا به این کار زار گذاشتند و مؤفق نیز بودند.
صفیه بنت عبدالمطَّلِب
- یاران شیخابومعاذ، گرد او جمع آمدند. پاره های هول انگیز شب- که در دلها ترس می رویاند- همه جا گسترده بود. و اگر آنها شیفته تاریخ گذشته و گذشتگان نیک فرجام نبودند، در هنگامه شب جمع نمی گشتند.
- و بین گونه لب به سخن گشود:
امشب، به سر گذشت« صفیه بنت عبد المطلب» می پردازیم. این نام، برای مردم ناشناخته نیست. او، دختر سرور هاشمیان و بزرگ قریش، پرده دار کعبه و آبرسان حجاج است. و او، خواهر حمزة بن عبدالمطلب- شیر خدا و رسولش- می باشد. و ما در او، هالة بنت وهب خاله رسول خدا(ص) و از زنان بزرگوار بنی زهره است.
- اخبار دعوت پیامبر(ص)- که چونان عطری دل انگیز، فضا را می آکند- به او نیز رسید. و او شنیدکه برخی خویشان می گویند، پسر برادرش، محمد گروه رگزیده ای را گرد آورده، آیات خدا را بر آنها می خواند. وتجمع آنها، روز به روز پهنه بزرگتری یافته، قریش را نگران می سازد. اما برادرش، عبد مناف تا سر حد توان، از آزردن محمد جلو گیری می نماید.
- صفیه، نزد برادرش حمزه می شتابد تا از دعوت محمد امین آگاه شود. حمزه، فرازهائی را برایش بیان می کند، که او را حریصتر می گرداند و آیاتی از قرآن می خواند، که او را شگفت و تحسین می گیرد.
و انذرعشیرتک الاقربین... بدینسان از آسمان به محمد(ص)، ندا رسید.گروهی از بنی هاشم، به پیروی او برخاسته، دسته ای نیز به ناسزا گوئی او پرداختند. صفیه بنت عبدالمطلب، به سیر دعوت می پیوندد، و پیوسته در آن غور و بررسی می نماید، و گرایش بیشتری به آن می یابد.
5- روزی حمزه به خانه بازگشت. او از دیگر فرزندان عبدالمطلب، دلسوزتر بود .آنروز به شکار رفته بود . واقعه ای در راه ، او را متاثر ساخته بود . از این رو خواهرش مصرانه سبب اندوهش را می پرسید . اما جوان عبد المطلب یارای سخن گفتن نداشت . قلب خواهر ، از سسیمای او بدرد آمد ، زیرا او را دوست می داشت ، و محبتش به او بسیار بی نظیر بود . او نیکو ترین مهری که خواهری نسبت به برادرش دارد در سینه داشت . صفیه در نهایت بی تابی بدوگفت :
6-«ای ابا عماره ، ترا چه شده است ؟»
جوان آهی کشید ، دست بر شانه ی خواهرش گرفت و به نقل ماجرا پرداخت :
7-ابوجهل به پسر برادرش ، محمد (ص) توهین نمود و او را دشنام داد ، و با کلام طعنه آمیزش به او ضربه زد...و رسول خدا (ص) اعتنایی به او ننمود . و آنگاه که حمزه از شکار بر می گشت ، دریافت که صف آرایی خصمانه ی جاهلی در برابر پسر برادرش ، سر بر افراشته است . از این رو حمزه به سوی ابوجهل – که در صحن خانه اش به همراه خانواده اش و بستگانش قرار داشت – تاخت و با کمان خود ، او را مجروح کرد واگر بعضی از حاضرین ، مبانجی نمی نمودند ، نزدیک بود او را به قتل رساند ...
8-صفیه ، همچنان خاموش به این خبر هولناک گوش می داد .او برادرش حمزه را بسیار دوست داشت ، و می ترسید که بنی مخزوم به خاطر ین حادثه او را مصدوم سازند . اما به آزار محمد (ص) نیز رضایت نمی داد ، ونمی خواست دعوتش خوار گردد. او هر گاه با برادرش عبد مناف (ابوطالب ) روبرو می شد ، از حال محمد جویا می گشت ، تا به اطمینانش افزوده گردد. و هرگاه برادرش ، حمزه را می دید ، که از دعوت محمد (ص) برای او سخن می راند ، قلبش از نور ایمان می درخشید .
9- صفیه ، در کشاکش رویدادهایی که دعوت را در خود فرو می کشید ، به اسلام روی آورد . و قریش روز به روز آتش خشمخود را افروخته تر می ساخت ، و کینه اش هرگز آرام نمی یافت . دعوت جوان عبد المطلب همه جا را فرا گرفته بود ، و مردم قبایل و مستضعفان به او می پیوستند . و این ابوسفیان و دستیارانش را به تلاشی جدی برای بازداری محمد ، وا داشته بود . و چون تمامی کوشش ها به شکست می انجامید ، تنها یک راه باقی ماند . تصمیم گرفتند که با نیرنگ ، محمد را به قتل رسانند ، و دعوتش را ریشه کن سازند .
10- درباره ی او چنین آمده است – که گویای شجاعت اوست – هرگاه رسول خدا (ص) برای پیکار ، از مدینه بیرون می رفت ، همسرانش را پنهان می نمود و آنها در قلعه حسان بن ثابت – شاعر نامی پیامبر (ص) – بسر می بردند . زیرا از قلعه های دست نبافتنی مدینه بود ...و در نبرد احد نیز ، زنان در این دژ گرد آمده بودند .
سمیه بنت خیاط
شامل 105 صفحه فایل word قابل ویرایش
دانلود تحقیق زنان صدر اسلام