اختصاصی از
فی لوو تحقیق در مورد خلافت و امامت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه14
فهرست مطالب
امامت، مهمترین جایگاه بحثهاى کلامى
2- حقیقت امامت
3- وجوب امامت
دلایل وجوب امامت
سیرهى مسلمانان
4- اجراى حدود و حفظ نظام اسلامى
5- وجوب دفع ضررهاى عظیم
خلافت و امامت در کلام اسلامى
1- امامت، مهمترین جایگاه بحثهاى کلامى
بحث و گفت و گو دربارهى خلافت و امامت، یکى از مهمترین و دیرینترین بحثها و گفت و گوهایى است که در جهان اسلام، پس از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله میان مسلمانان مطرح شده است. اگرچه پیش از این مسئله، دربارهى مسائل دیگرى اختلاف نظر پیدا شد، اما اختلاف در فلسفهى امامت و خلافت، داراى ویژگىهاى بى مانندى بود. عبدالکریم شهرستانى، پس از اشاره به پارهاى از اختلافات و مباحثههایى که به هنگام رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و پس از آن، میان مسلمانان رخ داد، مىگوید:
پنجمین اختلاف آنان - که بزرگترین اختلاف میان امت اسلامى به شمار مىرود - اختلافشان دربارهى امامتبود; زیرا، دربارهى هیچ یک از قواعد دینى، در هیچ زمانى، چنان نزاع و ستیزى که دربارهى امامت در گرفته است، رخ نداده است.
وى، آن گاه به ماجرایى که در سقیفهى بنى ساعده اتفاق افتاد، اشاره کرده، گفته است:
مهاجران و انصار، دربارهى امامت، اختلاف کردند. انصار گفتند: «امیرى از ما و امیرى از شما، عهده دار امر خلافت و امامت گردد.» و سعد بن عباده را - که بزرگ و رهبر آنان بود - از طرف خود پیشنهاد کردند. در این هنگام، ابوبکر و عمر، وارد سقیفه شدند. عمر که از پیش، مطالبى را در نظر گرفته بود تا در آن جمع و دربارهى امامت ایراد کند، مىخواستسخن بگوید، ولى ابوبکر مانع شد و خود به سخنرانى پرداخت و پس از حمد و ثناى خداوند، مطالبى را ایراد کرد.
عمر مىگوید: «او، همان چیزهایى را گفت که من در نظر داشتم بگویم. گویا، او، از غیب آگاه بود. پس از پایان یافتن سخنان ابوبکر و قبل از آن که انصار مطلبى بگویند، من با ابوبکر بیعت کردم، و مردم نیز با او بیعت کردند و در نتیجه، آتش فتنه خاموش شد. جز این که بیعتبا ابوبکر، کارى شتاب زده و دور از تدبیر بود که خداوند، مسلمانان را از شر آن حفظ کرد. پس اگر فردى دیگر، آن را تکرار کند، وى را بکشید. پس، هرگاه فردى بدون مشورت با مسلمانان با فرد دیگرى بیعت کند، آن دو، خود را به هلاکت افکندهاند، و قتلشان واجب است».
شهرستانى، آن گاه به تبیین این مطلب پرداخته است که «چرا انصار بیعتبا ابوبکر را پذیرفتند و از پیشنهاد خود مبنى بر این که هر یک از مهاجران و انصار، رهبرى داشته باشند، دستبرداشتند؟» . او مىگوید:
انصار، بدان جهت از پیشنهاد خود منصرف شدند که ابوبکر از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت کرد که آن حضرت فرمود: «الائمة من قریش; رهبران امت اسلامى، از قریشاند».
آن گاه افزوده است:
این، بیعتى بود که در سقیفه واقع شد. آن گاه، مردم به مسجد آمدند و با ابوبکر بیعت کردند، جز گروهى از بنى هاشم، و ابوسفیان از بنى امیه، و امیرالمؤمنین على بن ابىطالب علیه السلام که به تجهیز بدن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و تدفین او مشغول بود و در این منازعه شرکت نداشت.
اینک، ما، در پى تحلیل و بررسى ماجراى سقیفهى بنى ساعده نیستیم، غرض از نقل این مطلب، بیان اهمیت مسئلهى امامت و خلافت از دیدگاه مسلمانان صدر اسلام است.
این که انگیزهى شرکت کنندگان در سقیفه چه بود، در نتیجهى یاد شده، تفاوتى ایجاد نمىکند; زیرا، خواه، انگیزهى آنان را حفظ اسلام و جلوگیرى از فتنههاى احتمالى که اسلام و مسلمانان را تهدید مىکرد، بدانیم و خواه، مسئلهى مقام و ریاست و نظایر آن، در هر دو صورت، رفتار آنان، گویاى این حقیقت است که خلافت و امامت، مسئلهاى مهم و اساسى است و از مسایل محورى در جهان اسلام به شمار مىرود.
شرکت نکردن امام على علیه السلام در سقیفه و وارد نشدن در آن اختلاف، یکى، بدان جهتبود که وى، حفظ حرمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را در آن زمان بر هر امر دیگرى ترجیح مىداد و بر آن بود که در آن فاصلهى کوتاه، مسلمانان را خطرى تهدید نخواهد کرد، و دیگرى، این که به اعتقاد او، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در حیات خود، براى چنین مسئلهى مهمى چاره اندیشى کرده و جانشین خود را در فرصتها و مناسبتهاى مختلف - مانند غدیر خم - تعیین کرده است.
بحث دربارهى امامت و خلافت، صرفا، یک بحث تاریخى نیست تا در شرح و تبیین یک رخداد مهم در تاریخ اسلام خلاصه شود; زیرا، امامت، ابعاد و زوایاى مهم دیگرى نیز دارد. این مسئله، با حیات فکرى، اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، سیاسى امت اسلامى، رابطهاى استوار و تعیین کننده دارد. جایگاه مهم و برجستهى بحث امامت در تفکر و تعالیم اسلامى از همین ابعاد اساسى و سرنوشتساز آن، ناشى مىشود. با تبیین ماهیت امامت، این مسئله، روشنتر خواهد شد.
در این جا یادآورى این نکته لازم است که شیعه، امامت را از اصول دین و عقاید اسلامى مىداند، ولى معتزله و اشاعره و دیگر مذاهب کلامى، آن را از فروع دین و احکام عملى اسلام مىشمارند. ریشهى این دو دیدگاه، این است که از نظر شیعه، نصب و تعیین امام، از شئون خداوند است و در تعیین امام، به «انتصاب» قائل است، ولى مذاهب دیگر، نصب و تعیین امام را از شئون و وظایف مکلفان مىدانند و در تعیین امام، به «انتخاب» معتقد هستند.
در بحثهاى آینده، در این باره، بیشتر سخن خواهیم گفت، یادآورى آن در این بحث، براى بیان این مطلب است که دو دیدگاه یاد شده، در لزوم امامت و اهمیت آن، اختلافى ندارند; زیرا، از فروع دینى بودن، سبب نمىشود که مسئلهاى اهمیتاش کم باشد. نماز، از فروع دین است، ولى این امر، با جایگاه مهم آن در آیین اسلام، منافات ندارد.
البته، اعتقاد به این که امامت در زمرهى اصول عقاید دینى قرار دارد، منزلت و جایگاه بهترى را به مسئلهى امامت مىبخشد.
2- حقیقت امامت
واژهى امامت، در لغت، به معناى «رهبرى و پیشوایى» است و «امام» را «مقتدا و پیشوا» گویند، خواه، آن مقتدا و پیشوا، انسانى باشد یا چیزى دیگر. ابن فارس گفته است: «امام، فردى (یا چیزى) است که در کارها به او اقتدا مىشود، و پیامبر صلى الله علیه و آله امام و پیشواى همهى امامان است، و خلیفهى پیامبر، امام رعیت و مردم است، و قرآن، امام و پیشواى مسلمانان است» .
قرآن کریم، همان گونه که برخى از انسانها را «امام» نامیده، کتاب آسمانى حضرت موسى علیه السلام را نیز «امام» خوانده است. دربارهى حضرت ابراهیم علیه السلام مىفرماید: «انى جاعلک للناس اماما» و دربارهى بندگان خاص الهى مىفرماید، آنان، از خداوند مىخواهند که آنان را پیشواى پرهیزگاران قرار دهد: «واجعلنا للمتقین اماما» و دربارهى کتاب حضرت موسى علیه السلام مىفرماید: «و من قبله کتاب موسى اماما و رحمة»
قرآن کریم، «لوح محفوظ» را نیز «امام مبین» دانسته و فرموده است: «وکل شىء احصیناه فى امام مبین»
متکلمان اسلامى، امامت را به «ریاست و رهبرى جامعهى اسلامى در زمینهى امور دنیوى و دینى» تعریف کردهاند. نمونههایى از تعاریف آنان را ذیلا یادآور مىشویم:
1- الامامة رئاسة عامة فی امور الدین و الدنیا بالاصالة فی دارالتکلیف; امامت، رهبرى عمومى و بالاصالة در زمینهى امور دین و دنیا در سراى تکلیف است.
2- الامامة رئاسة عامة فی امور الدین والدنیا بالاصالة; امامت، رهبرى عمومى و بالاصاله (در مقابل بالنیابة) در امور دینى و دنیوى است.
3- الامامة رئاسة عامة فی امور الدین والدنیا لشخص من الاشخاص نیابة عن النبى صلى الله علیه و آله; امامت، رهبرى عمومى مسلمانان در اموردینى و دنیوى به عنوان نیابت از پیامبر است.
نیابى بودن امامت نسبتبه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم با اصالى بودن آن نسبتبه دیگر مسلمانان - چنان که در تعریف قبل آمده است - منافات ندارد.
4- الامامة رئاسة عامة فی امور الدین والدنیا لشخص من الاشخاص;
5- الامامة خلافة الرسول فی اقامة الدین، بحیثیجب اتباعه على کافة الامة. قید اخیر در این تعریف، ناظر به عمومى بودن امامت است.
6- الامامة رئاسة عامة فی امر الدین والدنیا، خلافة عن النبى صلى الله علیه و آله.
توضیحات
1- مقصود از قید «بالاصالة» در تعریفهاى یکم و دوم، احتراز از رهبرى مسلمانان به نیابتخاصه یا عامه از جانب امام است، مانند نواب خاصه و عامهى امام عصر علیه السلام و مانند والیانى که از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام و دیگر خلفا براى ولایات و مناطق مختلف تعیین مىشدند.
2- مقصود از «دارالتکلیف» این است که امامت مصطلح در علم عقاید و کلام، امامت مردم در سراى دنیا است و امامتبه معنایى که در آیات قرآن دربارهى قیامت آمده است، از این بحثبیرون است: «یوم ندعو کل اناس بامامهم ».
3- مقصود از «نیابة عن النبى» همان مفهومى است که از کلمهى «خلافت» در قید «خلافة عن النبى» منظور است; یعنى، هر دو قید، ناظر به این است که امامت، مربوط به زمان پس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است و امام، خلیفه و جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله به شمار مىرود.
البته، واژهى «خلافت» از واژهى «نیابت» مناسبتر است; زیرا، نیابت، معمولا، در جایى به کار مىرود که رهبر یک جامعه زنده است، ولى چون خود حضور مستقیم ندارد، فردى را به عنوان نایب و جانشین خود بر مىگزیند. مانند نواب خاص امام زمان علیه السلام ولى کلمهى «خلافت» که ترجمهى فارسى آن «جانشین» است، در هر دو مورد به کار مىرود.
4- از آن چه گفته شد، نادرستى این نظریه که گاهى تفاوت میان دیدگاه شیعه و اهل سنت را در باب امامت، به این صورت بیان مىکند که شیعه، قائل به امامت، و اهل سنت قائل به خلافت است، روشن گردید; زیرا، در این باره که رهبر امت اسلامى پس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به عنوان جانشین آن حضرت، عهده دار امر امامت و رهبرى مسلمانان مىشود، میان شیعه و اهل سنت، اختلافى وجود ندارد. خلافت و امامت، دو عنوان براى یک حقیقتاند و هر یک به جنبهاى از آن نظر دارد. خلافت، ناظر به جنبهى ارتباط آن با خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله است، و امامت، ناظر به جنبهى ارتباط آن با امت اسلامى، است. بدین جهت، هم در روایات و هم در کلمات متکلمان اسلامى، هر دو اصطلاح به کار رفته است.
5- از تعاریف یاد شده به دست مىآید که متکلمان اسلامى، اعم از شیعى و سنى، امامت را صرفا یک مقام و منصب سیاسى که عهدهدار بر قرارى نظم و امنیت اجتماعى و سامان بخشیدن به امور مادى و مسائل مربوط به حیات دنیوى بشر است، نمىدانند، بلکه آن را مقام و منصبى دینى مىدانند که اقدام به آن، یک تکلیف دینى به شمار مىرود. بر این اساس، قلمرو رهبرى امام، امور دینى و دنیوى، هر دو، است.
آرى، در این که «رسالت امام در حوزهى امور دینى چیست؟ آیا تبیین شریعت نیز از وظایف و شئون امام استیا او، صرفا، مسئول اجراى احکام الهى است؟» ، میان متکلمان شیعه و اهل سنت، اختلاف نظر وجود دارد که در آینده بررسى خواهیم کرد.
از این جا، نادرستى دیدگاه کسانى که گمان کردهاند از نظر متکلمان اهل سنت، امامت، صرفا، یک مقام و منصب دنیوى است و جنبهى دینى و معنوى ندارد، به دست آمد.
از دیدگاه آنان، امامت، از دو نظر، جنبهى دینى و معنوى دارد: یکى، از این جنبه که امام، خلیفه و جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله است و اگر به انتخاب اهل حل و عقد تعیین مىشود، انتخاب آنان، جنبهى طریقیت و کاشفیت دارد، مانند اجماع که طریق کشف حکم شرعى است. و دیگرى، از این جنبه که حفظ و اجراى دین، از اهداف و اغراض امامت است.
3- وجوب امامت
اکثریت قاطع مذاهب و متکلمان اسلامى، امامت را واجب مىدانند، اگر چه در این که «وجوب امامت وجوب کلامى استیا فقهى؟ عقلى استیا نقلى؟» ، اختلاف نظر دارند. براى روشن شدن این مطلب، دیدگاه مذاهب کلامى را یادآور مىشویم:
1- مذهب امامیه: از نظر امامیه، وجوب امامت، وجوب کلامى است (وجوب على الله) و نه وجوب فقهى (وجوب على الناس) . مقصود از وجوب کلامى، این است که فعلى، مقتضاى عدل یا حکمتیا جود یا رحمتیا دیگر صفات کمال الهى است، و چون ترک چنین فعلى، مستلزم نقص در ساحتخداوندى و در نتیجه، محال است، پس انجام دادن آن، واجب و ضرورى است. البته، کسى، آن فعل را بر خداوند واجب نمىکند، بلکه او، خود، به مقتضاى صفات کمال و جمالاش، آن را بر خود واجب مىکند، چنان که فرموده است: «کتب ربکم على نفسه الرحمة» و نیز فرموده است: «ان علینا للهدى» و آیات دیگر. امامیه، امامت را مقتضاى حکمت و لطف خداوند مىدانند و بر این اساس، آن را بر خداوند واجب مىشمارند.
خواجه نصیرالدین در این باره گفته است:
الامامیة یقولون: «نصب الامام لطف; لانه یقرب من الطاعة و یبعد عن المعصیة واللطف واجب على الله تعالى» . امامیه، مىگویند: «نصب امام، لطف است; زیرا، مردم را به طاعت نزدیک مىکند و از معصیت دور مىسازد و لطف بر خداوند واجب است».
2- مذهب اسماعیلیه: مشهور این است که اسماعیلیه نیز مانند امامیه، وجوب امامت را وجوب کلامى (وجوب على الله) مىدانند، با این تفاوت که از نظر آنان، فلسفهى وجوب امامت، تعلیم معرفتخداوند به بشر است. فاضل مقداد گفته است: «اسماعیلیه، امامت را بر خداوند واجب مىدانند تا معرفتخداوند را به بشر تعلیم دهد.» ، ولى محقق طوسى، این مطلب را نپذیرفته و گفته است:
آنان، به وجوب على الله، اعتقاد ندارند و به حسن و قبح عقلى معتقد نیستند، لکن معرفتخدا را واجب مىدانند و بر این عقیدهاند که معرفتخداوند، از دو راه حاصل مىشود: یکى، نظر و تفکر عقلى، و دیگرى، تعلیم به واسطهى امام. بر این اساس، معرفت امام، واجب، و اطاعت از او لازم است.
وى، در کتاب قواعد العقاید، گفته است، اسماعیلیه، وجوب امامت را «وجوب من الله» مىدانند، اما در بارهى این که «مقصود از وجوب من الله چیست؟» توضیحى نداده است، ولى با توجه به آراى فلسفى اسماعیلیه در بارهى سلسله مراتب وجود ممکنات و جایگاهى که امام در این سلسله مراتب دارد، مىتوان مقصود از «وجوب من الله» را به دست آورد.
اسماعیلیه، عالم ممکنات را به دو عالم باطن (امر و غیب) و عالم ظاهر (خلق و شهادت) تقسیم کردهاند. عالم باطن یا امر، مشتمل بر عقول و نفوس و ارواح است و نخستین موجود در این عالم، «عقل اول» است و سپس عقول دیگر و نفوس قرار دارند. آنان، امام را مظهر عالم باطن یا عالم امر مىدانند و رتبهاش بر نبى - که مظهر نفس است - برتر است. از این رو، معرفتبه خداوند، جز توسط امام، حاصل نمىشود. بنابراین، نسبت وجود امام با وجود خداوند، نسبت مظهر و ظهور و مجلى و تجلى است; یعنى، وجود خداوند، در وجود امام، متجلى مىگردد. تجلى و ظهور، جز از جانب خداوند نیست و چون این تجلى و ظهور، مقتضاى کمال و جمال ذاتى و صفاتى خداوند است، بنابراین، امامت، وجوب من الله خواهد بود.
3- مذهب زیدیه: زیدیه، اگرچه به عنوان یکى از فرقههاى شیعه به شمار مىرود، ولى در طول تاریخ آن، گرایشهاى فکرى و مذهبى گوناگونى پدید آمده است. برخى از آنان، به نص در امامت اعتقاد دارند و امام على علیه السلام را جانشین بلافصل پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مىدانند. آنان، امام پس از امیرالمؤمنین علیه السلام را امام حسن مجتبى علیه السلام و امام پس از او را امام حسین علیه السلام مىدانند. از نظر آنان، تنها، این سه امام، به صورت خاص به امامت منصوب شدهاند و دیگر امامان، منصوب به نصب عاماند. بدین صورت که هر یک از فرزندان حضرت فاطمه زهرا علیها السلام که عالم و زاهد و شجاع باشد و قیام کند و مردم را به مبارزه با ستمگران دعوت کند، «امام» خواهد بود; یعنى، چنین فردى، از سوى خداوند، به امامت منصوب شده است. مطابق این دیدگاه، وجوب امامت، وجوب على الله، خواهد بود. چنان که خواجه نصیرالدین طوسى، زیدیه و کیسانیه و امامیه را از طرفداران «وجوب على الله» در مسئلهى امامتبر شمرده است.
برخى دیگر از زیدیه، به وجود نص در امامت اعتقاد ندارند و عقیدهى آنان در این مسئله، همانند عقیدهى معتزله و اهل سنت است. طبعا، این گروه، امامت را واجب على الناس مىدانند و نه واجب على الله. مؤلف مواقف گفته است: «زیدیه، به وجوب عقلى امامت معتقد بودند.»
4- معتزله: اکثریت قاطع معتزله، امامت را واجب مىدانند و تنها، دو متکلم معتزلى، یعنى ابوبکر اصم و هشام بن عمرو فوطى، به وجوب امامت اعتقاد نداشتهاند. ابوبکر اصم، گفته است: «هرگاه عدل و داد در جامعه حکم فرما باشد، نیازى به امام نیست، اما هر گاه ظلم و جور بر جامعه حاکم باشد، امام، لازم است.» . هشام بن عمرو فوطى، دیدگاهى مخالف وى داشته است. به گمان وى، هرگاه عدل و انصاف بر جامعه سایه گستر باشد، امام، لازم است تا احکام شرع را اجرا کند - زیرا، در این صورت، مردم از او اطاعتخواهند کرد - اما هر گاه ظالمان و ستمکاران بر جامعه حکومت کنند، جامعه، از امام اطاعت نخواهد کرد، و وجود امام در چنین جامعهاى، موجب تعمیق و گسترش نزاع و اختلاف خواهد شد.
اکثریت معتزله - که به وجوب امامت اعتقاد دارند - از نظر عقلى یا نقلى بودن وجوب آن، دو دسته شدهاند. جاحظ، ابوالقاسم کعبى، ابوالحسین خیاط، ابوالحسین بصرى، وجوب آن را عقلى و دیگران، وجوب آن را نقلى (شرعى) دانستهاند. به گفتهى علامه حلى، معتزلهى بغداد، به وجوب عقلى امامت معتقد بودهاند.
در هر حال، وجوب امامت از نظر آنان، «وجوب على الناس» است و نه «وجوب على الله» . به عبارت دیگر، وجوب امامت از نظر معتزله، وجوب فقهى است و نه وجوب کلامى.
5- خوارج: اقوال متکلمان دربارهى دیدگاه خوارج دربارهى وجوب و عدم وجوب امامت، مختلف است. برخى از آنان، اعتقاد به عدم وجوب امامت را، به طور مطلق، به خوارج نسبت دادهاند. فخر الدین رازى، محقق طوسى ، عضدالدین ایجى ، از این دستهاند. سعد الدین تفتازانى و فاضل مقداد، قول به عدم وجوب امامت را به فرقهى نجدات (پیروان نجدة بن عامر) نسبت دادهاند.
علامه حلى، قول به عدم وجوب امامت را به جماعتى از خوارج نسبت داده است. شهرستانى، نظریهى عدم وجوب امامت را به فرقهى محکمه (نخستین فرقه خوارج که در جریان جنگ صفین پدید آمد) نسبت داده، گفته است: «وجوزوا ان لایکون فی العالم امام اصلا» .
در هر حال، تنها فرقهاى که از فرقههاى خوارج باقى مانده است، فرقه اباضیه است و آنان هم به وجوب امامت اعتقاد دارند. على یحیى معمر گفته است: «ولایجوز ان تبقى الامة الاسلامیة دون امام او سلطان ; جایز نیست که امت اسلامى، بدون امام یا سلطان باشد».
مؤلف کتاب جواهر النظام - از علماى اباضیهى عمان - نیز بر لزوم نصب امام تصریح کرده است.
6- اشاعره: اشاعره، به وجوب امامت معتقدند، لکن از آن جا که به حسن و قبح عقلى و وجوب على الله اعتقاد ندارند، طبعا، وجوب امامت را وجوب على الناس و نقلى مىدانند. قاضى عضد الدین ایجى گفته است: «نصب الامام عندنا واجب علینا سمعا» . این مطلب، در همهى کتابهاى کلامى اشاعره، بیان شده و مورد قبول همهى آنان است.
7- ماتریدیه: متکلمان ماتریدى نیز بر وجوب امامت، اتفاق نظر دارند. وجوب امامت از نظر آنان، وجوب فقهى و على الناس است. ماتریدیه، در نقلى بودن وجوب امامت، با اشاعره همداستاناند. ملا على قارى، شارح فقه اکبر گفته است: «مذهب اهل سنت و جماعتى از معتزله، این است که نصب امام، بر مسلمانان واجب است و وجوب آن نقلى است.»
دلایلى که متکلمان ماتریدى بر وجوب امامت آوردهاند، برخى، نقلى، و برخى، عقلى - نقلى است; یعنى، از باب ملازمات عقلیه است. این نحوه استدلال، در کلمات اشاعره، نیز آمده است. بنابراین، مقصود آنان از نفى عقلى بودن وجوب امامت، دلیل عقلى خالص (مستقلات عقلیه) است.
8- وهابیت: محور بحثهاى کلامى در کتابهاى اعتقادى وهابیت، مسئلهى توحید و شرک است و مسائل دیگر، یا مورد توجه قرار نگرفته و یا در حد اشاره و به اجمال مطرح شده است. از این روى، آنان، دربارهى خلافت و امامت، بحث قابل توجهى ندارند. یکى از وهابیان معاصر، در شرح کتاب لمعة الاعتقاد (تالیف ابن قدامه مقدسى، متوفاى 620 ه) سخنى دارد که دیدگاه آنان را در این باره روشن مىکند. عبارت وى، چنین است:
الخلافة منصب کبیر و مسؤولیة عظیمة و هی تولى تدبیر امور المسلمین بحیثیکون هو المسؤول الاول فی ذالک، و هی فرض کفایة; لان امور الناس لاتقوم الا بها; خلافت، منصبى بزرگ و مسئولیتى عظیم است و آن، عبارت است از عهده دار شدن تدبیر امور مسلمانان به گونهاى که وى (خلیفه و والى) مسئول نخستین در این باره به شمار مىرود. خلافت، واجب کفایى است; زیرا، امور مردم، بدون آن قوام نخواهد یافت.
عبارت اخیر، این را مىرساند که وجوب خلافت و امامت، وجوب عقلى - نقلى است; یعنى، از یک سو، نیاز به خلافت، یک نیاز اجتماعى است و عقل، به روشنى، به آن حکم مىکند، و از سوى دیگر، آن چه نیاز ضرورى جامعهى بشرى به شمار مىرود، مورد اهتمام شریعت اسلام نیز هست.
دلایل وجوب امامت
ادلهى وجوب امامت را مىتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1- ادلهى نقلى محض; یعنى، ادلهاى که به صورت مستقیم و روشن، از نصوص و ظواهر دینى استفاده مىشود.
2- ادلهى عقلى خالص; یعنى، ادلهاى که همهى مقدمات آنها، از قواعد و اصول عقلى تشکیل مىشود (مستقلات عقلیه).
3- ادلهى عقلى - نقلى; یعنى، ادلهاى که برخى از مقدمات آنها، عقلى، و برخى دیگر، نقلى است (ملازمات عقلیه).
اینک، به تبیین ادلهى وجوب امامت مىپردازیم و پس از تقریر و تبیین هر دلیل، عقلى یا نقلى بودن آن را بیان خواهیم کرد.
1- آیهى اولى الامر
قرآن کریم، اطاعت و پیروى از «اولى الامر» را بر مسلمانان واجب کرده و فرموده است: «یا ایها الذین ءامنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولى الامر منکم» ; اى مؤمنان، از خداوند و پیامبر و متولیان امر از خودتان، پیروى کنید.
سعدالدین تفتازانى در کتاب شرح المقاصد این دلیل را یادآور شده و گفته است: «وجوب اطاعت از اولى الامر، مقتضى وجوب تحقق آن است.» .
محقق طوسى نیز در تلخیص المحصل، این آیه را به عنوان دلیل نقلى و شرعى بر وجوب امامتبر شمرده است.
ممکن است گفته شود:
از وجوب فعلى بر انسان، نمىتوان وجوب تحقق بخشیدن و تحصیل موضوع آن را استنباط کرد، همان طور که از وجوب زکات یا خمس، نمىتوان وجوب کسب مال و ثروتى را که متعلق زکات یا خمس است، نتیجه گرفت، بلکه چنین احکامى، در حقیقت، به صورت قضیهى شرطیهاند که بر وجوب تالى در فرض وجود مقدم، دلالت مىکنند و نه بر وجود قطعى مقدم; یعنى، اگر کسى، مال زکوى به دست آورد، باید زکات آن را بپردازد. در بحث ما نیز مفاد آیه، چنین خواهد شد که اگر اولى الامر، موجود باشد، باید از آنان اطاعت کرد، اما این که باید اولى الامر موجود باشد یا نه، از این آیه به دست نمىآید.
در پاسخ این اشکال، مىتوان گفت، اگرچه مقتضاى قاعدهى اولیه، همان است که گفته شد، ولى در این جا، از قرینهى سیاق، به دست مىآید که وجود اولى الامر، مسلم و مفروغ عنه گرفته شده است; زیرا، اولى الامر، بر رسول عطف شده است و مىدانیم که نبوت، امرى است قطعى و در وجوب آن، سخنى نیست.
آرى، از این آیه، به دست مىآید که وجوب امامت (اولى الامر)، وجوب کلامى است و نه فقهى; یعنى، همان گونه که نصب و تعیین پیامبر، فعل خداوند است، نصب و تعیین امام نیز فعل خداوند است.
ممکن است گفته شود: «کلمهى «منکم» بیان کنندهى این مطلب است که اولى الامر را خود مسلمانان بر مىگزینند.» ، ولى این احتمال، اعتبار و ارزش علمى ندارد; زیرا، دربارهى نبوت نیز کلمهى «من انفسهم» آمده است. مقصود از این گونه تعابیر، این است که پیامبر و امام، از جنس بشرند و گذشته از این، از میان خود مردم برگزیده شدهاند. برگزیده شدن پیامبر و امام از میان مردم، غیر از برگزیده شدن آنان به دست مردم است.
2- حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه...»
در حدیث نبوى معروف آمده است: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة; هر کس بدون این که امام زمان خویش را بشناسد، از دنیا برود، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.» .
سعدالدین تفتازانى، در شرح مقاصد و شرح عقاید ، و ملاعلى قارى در شرح فقه اکبر، و حافظ محمد عبدالعزیز در کتاب النبراس ، و خواجه نصیرالدین طوسى در تلخیص المحصل ، این حدیث را به عنوان دلیل نقلى بر وجوب امامت مورد استناد قرار دادهاند.
وجه استدلال به حدیث، این است که در این حدیث، معرفت امام، به عنوان یک تکلیف دینى، بر هر مسلمانى واجب شده است تا آن جا که نشناختن او، اصل ایمان و اسلام انسان را خدشه دار مىسازد. روشن است که چنین حکم قطعى، مستلزم آن است که زمان، هیچ گاه، از امام خالى نباشد.
از این حدیث، نکت
دانلود با لینک مستقیم
تحقیق در مورد خلافت و امامت