پیشکش عشق
خدیجه بیوه 40 ساله ثروتمند صاحب جاه و جلال و شوکت که قبلا «دو شوهر بنام «عیسی بن عابد» و «ابوهاله» داشت و سازمان زندگی هر کدام بوسیله مرگ پاشیده شده بود.» تمام وقایع دوران تجارت از سایه بانی ابر آسمانی تا بازگشت حیله سعید بن قمطور را به اضافه پیام فلیق راهب نصرانی را از غلامش میسره شنیده بود تصمیم می گیرد تمام موضوع خصوصی خودش را بوسیله ای با ماه و ش بنی هاشم در میان گذاشته، شاید بدین وسیله عرضه عشق نموده باشد.
بعد از این تصمیم بود که به خواهر یا به نقل اکثر مصادر با دوستش «نفیسه» دختر «منیه» گفتگو نموده، خلاصه نفیسه را نزد محمد بن عبدالله روانه ساخت از او پرسید: چه چیز تو را از ازدواج باز می دارد؟ حضرتش فرمودند: «من چیزی ندارم که با آن ازدواج کنم» نفیسه عرض کرد: « اگر من ترا کمک کنم و به جمال و مال و شرف و لیاقت فرا بخوانم آیا باز هم پاسخی نخواهی گفت؟»
حضرت پرسیدند: «او کیست؟» نفیسه عرض کرد: «خدیجه»
حضرت پرسیدند: «چگونه؟ » نفیسه پاسخ داد این را به من واگذار. کاربه این جا که رسید پیامبر موعود به نفیسه پاسخ مثبت داد.
«پیشنهاد حضرت خدیجه (س) به پیامبر بعد از مراجعت پپامبر (ص) از شام صورت گرفت.»
وعده وصل چون شود نزدیک آتش عشق تیزتر گردد
از لحظه ای که نفیسه دوست بسیار نزدیک و صمیمی خدیجه برای پیشکش عشق او بنزد محمد بن عبدالله رفتهبود او در اضطرابی غیر قابل توصیف بسر برده، لحظه شماری می کرد تا از انچه نفیسه در پاسخ عرضه عشقش شنیده است مطلع شود. این انتظار چنان هول و وحشتی را فراهم آورده بود که به اندک ایامی تمام طول تالار پذیرائیش را چندین بار به انتها رسانیده دوباره از سر می گرفت که ناگهان خبر ورود محمد امین را دادند.
شاید هنوزمذاکره نفیسه با خدیجه به اتمام نرسیده بود یا اصلاً فرصتی جهت انتقال خبر فراهم نیامده بود، که خدیجه، میزبان آرزویش شده با جلوس پیامبر موعود برکرسی آبنوسی که قبلاً برای حضرتش فراهم آمده بود دچار شتاب زدگی شد.
بدون کوچکترین مکثی از شدت اضطراب عرض کرد: «مولای من! هر چه خواسته باشی بگو تاتقدیم کنم. » پیامبر موعو که ذاتاً بزرگواری و کرم وجودیش بالاتر از آن بود که نسبت به حق خود اظهاری کند سر را پائین انداخت و چیزی نفرمود. خدیجه متوجه شد طرز سخن را عوض کرد عرضه داشتک «آقا قصد دارید این پولی را که بعنوان پاداش از من بگیرید در چه موردی صرف بفرمائید؟»
آن حضرت با کمال متانت و در عین حال آمیخته با حجب و حیا فرمودند: «عمویم به من قول داده که با این پول برای من همسری تهیه کند و آن دو شتری را برای سفرهای بعدی خود بکار بیندازم».
خدیجه عرض کرد: «آیا راضی می شوی که من برای شما زنی انتخاب کنم؟»
فرمود: «اشکالی ندارد.»
خدیجه عرض کرد: «آن همسری را که برای شما انتخاب کرده ام، از اقوام و خویشان خود شماست و از جمال و کمال در عرب نظیر ندارد و در امور زندگی یارو یاور شما خواهد بود، فقط دو عیب دارد اول این که سن او از شما بیشتر است دیگر این که تاکنون دو شوهر نموده»
حضرت متوجه شدند که خدیجه خودش را به آن جناب پیشنهاد می کند، رنگ صورتش برافروخت سر را به زیر افکند، عرق شرم برپیشانی نازنیش ظاهر شد و هیچ نگفت. ولی خدیجه دوباره همان سخنان را تکرار کرد و گفت: تو در نهاد دل و در کمون قلبم جای داری تو را بخدا سوگند می دهم که خواسته مرا بپذیری» این گفت و اشکش جاری شد.
امین مکه با شنیدن کلمات صادقانه ملتمسانه خدیجه به نزد عموهایش باز گشت.
«بعد از گذشت 2 ماه و اتفاقات بسیاری که د راین مدت رخ داد. خطبه عقد حضرت محمد(ص) و حضرت خدیجه (س) خوانده شد. »
هیئت حضرت هنگام خطبه عقد
وجود مقدس محمد بن عبدالله با فاخرترین لباسهای زیبا و بهترین هیئت خوش، در حالی که عمامه سیاه بر سر مبارکش بود و نور پیشانی انورش در زیر ان تلولو می نمود، «پیراهن» جناب «عبدالمطلب» در تن و «ردای» الیاس پیغمبر بردوش و «نعلین» قیمتی جدش در پا و «عصای» ابراهیم خلیل در دست و «انگشتر» عقیق سرخ انگشت شریفش بود.
مهریه خدیجه
با در نظر داشتن اختلافی که در روایات دیده می شود دوازده وقیه طلا یا بقولی دوازده و نیم که هر وقیه معادل چهل درهم و در نتیجه پانصد درهم شرعی بوده است و اقوال دیگر که در تاریخ ثبت و ضبط می باشد در بعضی از متون وارد شده که ورقه بن نوفل در جواب گفت: « ما برای مهریه نقد آن مخدره غیر از آنچه نسیه و بر عهده او میماند چند چیز می خواهیم.
1- چهار هزار دینار (اشرفی) طلا
2- هزار شتر مو زرد چشم سیاه
3- ده قطعه لباسهای فاخر قیمتی ابریشمی
4- بیست و هشت غلام و کنیز ( در معنا خدمتکار و ندیمه) .
و این مقدار مهریه برای دختر ما زیاد نیست.
جناب ابوطالب راضی شده فرمود: « ما هم قبول داریم » خویلد گفت: «من هم راضی شده و قبول دارم که دخترم خدیجه را به این مقدار مهر عقد کردم به محمد»
سپس محمد بن عبدالله فرمود: «من هم قبول کردم» پس از آن صیغه عقد جاری شده، جناب حمزه و بقیه بنیهاشم آنچه نقره و پول به همراه داشتند بر سر حاضرین نثار کردند. که پرده و حجاب خدیجه بالا رفته کنیزانش به مجلس وارد شده مبلغ بسیاری نقره و گل و ریاحین بر سرهای حاضرین ریختند.
جشن عروسی
پیوند شگرف
با طلوع سپیده روز بعد از عقدکنان در خدیجه جنبش دیگری آغاز شد دستور دادتمام زرگرها طائف به مکه آمدند تا برای او انواع زینت های طلایی درست کنند. پس از شش ماه شب عروسی فرا رسید، خدیجه دستور داده بود شمع هایی به اندازه درخت تهیه کردند و یکراست از دم کاخ تا تالار تشریفات، هر چند قدمی یک شمع نصب نمودند و در کنار هر شمعی، غلامی یا کنیزی با لباسهای حریر ایستاده بود و میهمانان را خوش آمد می گفت، بر روی آن و ساده ای از خز و دیباج انداخته شده بود.
از آن طرف پیغمبر با لباسهای زیبا در حالی که نور جمالش شب تاریک را روشن نموده و شمع هایی که در دست جوانان بنی هاشم بود در مقابل روشنی چهره ماه وش بنی هاشم رنگ روشنایی چراغ را در برابر آفتاب گرفته بود وارد خانه خدیجه شد.
در طول مسیر آل بنی هاشم و مردم مکه در دو طرف راه اجتماع کرده بودند، خدیجه هم در حالی که جامه حریر زیبایی در بر کرده، تاجی جواهرنشان از طلای سرخ بر سرگذارده، خلخالهای فیروزه نشان در دست و پاها نموده و گردن بندی از زمرد و یاقوت در گردن داشت با پیغمبر روبرو گردید از آن ساعت زندگی آمیخته با عشق این دو بزرگوار آغاز شد.
بعد از مرگ خدیجه کسی نمی توانست قدم پیش نهاده رسول خدا را به انتخاب همسری وادار سازد و لذا همه و همه آنهائی که می توانستند درباره ازداواج نبی اکرم صحبتی کنند به جهاتی سکوت کرده بودند تا بالاخره «خوله» این سکوت را در همان روزهای تنهایی رسول خدا در مکه شکست و به ان حضرت عرض کرد: «چرا ازدواج نمی کنید و این خاموشی پرحزن را از خانه خود بر نمی اندازید؟» رسول خدا فرمودند: «با چه کسی ازدواج کنم؟ شما زنان بهتر از مردان در این زمینه اگاه هستید.»
خوله عرض کرد:« اگر برای همسری خودت، خواهان دختر جوان هستی، عایشه فتانه دختر ابوبکر در مقابل شماست و اگر زن پخته و زندگی کرده می خواهی «سوده» زیبا دختر «زمعه» که اسلام هم آورده و از شما پیروی دارد در انتظار شماست».
نبی اکرم پیشنهاد «خوله» را پذیرفت و او نیز با مادر «عایشه» مطلب را در میان گذاشت، او نیز موکول به اجازه شوهرش کرد، وقتی مطلب را به ابوبکر گفتند خیلی خوشحال شد ولی چند دشواری به نظرش رسید و معتقد بود تا رفع ان مشکلات می باید طرح موضوع را به تاخیر انداخت.
در همین ایام رسول خدا عایشه و سوده دختر زمعه را خواستگاری کردند. لکن زفاف سوده در ماه رمضان سال دهم رخ داد ولی عایشه تا بعد از هجرت به تاخیر انجامید. تا این که در ماه شوال سال اول هجری در ان موقع حساس که مشکلات شدید اقتصادی جامعه مسلمین را تحت فشار قرار داده بود به حدی که مراسم عروسی عایشه بنا به گفته«بنت عمیس» با قدحی از شیر برگزار شد به این ترتیب بنا بر اصرار و پافشاری ابوبکر عایشه در سن نه سالگی به خانه پیامبر اکرم برده شد.
عایشه در کنار پیامبر
عایشه با خصوصیتهای مزاجی عصبی و سخت تند و سرکش، حدت طبع و سرعت درک موقعیت و تصمیم گیری، تیزهوشی توام با رشک و حسادت شدید در کنار رسول خدا زندگی مشترکانه خود را آغاز کرد. از همان لحظه که وارد یکی از خانه های ساخته شده حریم مسجدالنبی که در مجاورت خانه سوده بود وارد گردید و سکونت یافت، با دو خصوصیت در کنار پیشوای عظیم الشان اسلام زندگی زناشویی خویش را شکل می داد.
خصوصیت اول: برشوهر بزرگوارش سخت حسود بود آن هم به حدی که حاضر نمی شد جز خودش همسر دیگری در دل شوهرش جائی پیدا کند و ذره ای از محبت او به دیگری اختصاص یابد. در صورتی که اگر عایشه با خصوصیت نبوت آشنا شده بود یعنی در خانه ای رشد کرده بود که نبی اکرم با همان خصوصیتهای آسمانی مطرح میشد بدون تردید آموخته داشت که نزد رسول خدا هر کس با هر قرابتی که حضور یابد جائی مخصوص به خود داشته به این معنا حق و حقوقی از کسی ضایع نخواهد شد زیرا از کریمه ای که حضرتش را «اسوه حسنه» یا با خصوصیت «رحمه للعالمین» مطرح می کند چنین استفاده ای می شود. ولی متاسفانه «عایشه» تربیت شده همان تشکیک ها و تشویش هایی است که نظیرش را از ابوبکر در سفر هجرت خواندیم و خوشبختانه تاریخ اسلام گواه چنین موضوعی است. اگر آن روز در غار ثور و طی مسافت بین مکه و مدینه ان همه رخدادهای قابل توجه از ابوبکر سر زد متقابلا در طول زندگی عایشه با رسول خدا حتی پس از پیوستن به رفیق اعلی حضرتش، شدیدتر از آن را که نشانه تربیت در خانه ابوبکر می باشد در تاریخ اسلام می خوانیم.
عایشه نه تنها به جهت حسادت بلکه کمبود ایمان به رسول خدا دچار وسوسه های نفسانی زشت می شد مثلا حضرتش را در دل شبها تعقیب می کرد که مبادا به خانه همسری دیگر برود و همین صحنه های زشت که از بیایمانی و بی اعتقادی عایشه نسبت به حدود و حریم مقام نبوت سرچشمه می گرفت زمینه بدبینی های ازدواج های رسول خدا را فراهم آورده و آن عده از محققان و نویسندگان که مانند «عایشه» مرتبت و منزلت پیامبری را نشناختهاند دچار بدفهمی نموده با بدبینی تحقیق کرده و نوشته اند.
احمدبن حنبل شخصیت سرشناس و مورد اعتماد اهل سنت و جماعت می نویسد: «عایشه می گوید شبی متوجه شدم که پیغمبر خدا در رختخواب خود نیست، وسوسه و خیالات ناراحت کننده مرا بر آن داشت تا گمان بردم حتما نزد یکی دیگر از زنانش رفته است! روی این حساب از جای برخاستم و به جستجویش پرداختم که ناگاه او را در مسجد یافتم که به سجده افتاده بود و می گفت: رب اغفرلی» بار خدایا! مرا ببخشای شبی دیدم پیغمبر در رختخواب خود نیست. با خود گفتم که حتما پیش یکی از زنانش رفته است! گوش فرا داشتم و این سوی و آن سوی به جستجو و یافتنش پرداختم که دیدم در پیشگاه خدا به رکوع رفته است باز شبی دیگر به یافتنش از جای برخواستم و در دل شب در آن تاریکی بی اختیار به هر طرف دست می گردانیدم که ناگاه دستم به کف پایش خورد او در مسجد و در پیشگاه خدا به سجده افتاده بود و می گفت ... باز عایشه می گوید: «شبی رسول خدا از نزد من خارج شد، غیرت و حسادتم به جوش آمد، سخت منقلب و ناراحت شدم، چون آن حضرت باز آمد و حال مرا دید علت را دریافت و فرمود: عایشه تو را چه می شود، باز همه حسادت کرده ناراحت شدی؟! عرض کرد: آخر چرا همچون منی بر چون توئی حسادت نورزد!
حضرت فرمودند: باز هم که گرفتار شیطانت شده ای در شبی دیگر وقتی رسول خدا از خانه بیرون می روند و می گوید: گمان بردم که پیش یکی از همسرانش می رود، پس برخاستم و آهسته و آرام به تعقیبش پرداختم تا به گورستان رسیدند، آنجا ایستادند و خطاب به مومنانی که به خواب ابدی فرورفته بودند فرمودند: «درود بر شما مومنان باد1» ناگهان برگشتند و مرا در پی خود دیدند و فرمودند: «وای اگر از دستش می آمد چه ها که می کرد»
بازتاب این گونه حسادتهای عایشه قسمتی از متون تاریخی اسلامی را به خود اختصاص داده که می تواند تنها عامل بدبینی و بدفهمی عده ای از نویسندگان نسبت به ساحت مقدس نبی اکرم باشد. در حالی که آنچه از این دوران بازمانده است گویای کمبودهای معنوی عایشه می باشد و مهمتر این که چطور آن همه صفا و صمیمیت، عاطفه و محبت را نپذیرفته است این زن در کنار عظمت و حقیقت پیامبر اکرم که در جاهای گوناگونی به ان اشاره داشته است، چنان با حالات پائین انسانی زندگی می کرد که آدمی باورش نمی شود از شدت حسادت ظرف غذاهایی را که همسران پیامبر برای حضرتش می فرستادند را بشکند عایشه خود می گوید: «غذایی برای رسول خدا تهیه دیده بودم که خبر شدم حفصه (دختر عمر) نیز چنین کاری کرده است به کنیزک خود دستور دادم که آماده باشد و اگر دید حفصه پیش از من برای پیغمبر غذا آورد آن را بگیرد و به دور بریزد کنیرک فرمان برد، چنین کردو در نتیجه ظرف غذای حفصه شکست و محتویات آن بر سفره چرمین ریخته شد رسول خدا خود غذای ریخته شده را جمع کرد و به من امر فرمودک ظرفی از خود بیاور و به جای ظرف شکسته حفصه بده یا در مورد ام سلمه نوشته اند روزی که غذای دلخواه پیامبر را برای حضرتش تهیه کرده فرستاده بود عایشه در حالی که خود را به عبای خویش پیچیده بود سنگی در دست داشت سررسید، سنگ را بر ظرف غذا کوبید و آن را شکست رسول خدا که ناظر این کار عایشه بودند ظرفی از آن او را به جای ظرف شکسته برای ام سلمه فرستادند عایشه درباره غذا فرستادن صفیه می گوید رچون کنیزک حامل غذا را دیدم لرزه براندامم افتاد تا انجا که از خود بیخود شده ظرف غذا را گرفته به دور افکندم! چشمهای پیغمبر را دیدم که به من خیره شده است و آثار خشم و نفرت را از رفتار خود در سیمایش به خوبی خواندم، پس بیدرنگ گفتم از خشم رسول خدا به حضرتش پناه می برم و امید ان دارم که مرا نفرین نکنند. حضرت فرمودند: توبه کن.
عرض می کند: چگونه عمل خود را تلافی کنم؟
فرمودند: غذایی مانند غذایش و ظرفی چون ظرفش تهیه کن و برایش بفرست گاهی بازتابهای این چنان هم او را آرام نمی کرد و حتی خشم های رسول اکرم نیز کارساز نمی افتاد، کار دشمنی و حسادت او با زنان نبی اکرم به ناسزاگویی و شماتت و سرکوفت زدن می کشید ماجرای برخورد تند او با صفیه چنان او را ناراحت و منقلب کرده که رسول خدا به صفیه فرمودند: «تو چرا به او نگفتی که من پدرم هارون و عمویم موسی است». عایشه به ایذاء و اذیت در حق صفیه سخنی گفتی که شکایتش را به نزد پیامبر خدا برده حضرت فرمودند: «درباره صفیه سخنی گفتی که پلیدیش دریائی را آلوده می کند» گاهی هم پا را فراتر نهاده برخوردهای لفظی او را آرام نکرده دست به گریبان همسران مظلومی مانند سوده می شد و با آنان کتک کاری می کرد. نوشته اند یک روز سوده زیر لب اشعاری زمزمه میکرد «که دو قبیله عدی و تیم در پی آن هستند تا هم پیمانانی برای خود دست و پا کنند» چون عایشه از قبیله «تیم» بود به حفصه دختر عمر که از قبیله «عدی» به شمار می رفت گفت: منظور از این شعر گوشه زدن او به من و تو می باشد. وقتی دیدی من با او گلاویز شدم تو هم به کمک من بیا.
سپس برمی خیزد، خود را با سوده رسانیده گریبانش را گرفته او را به زیر باران مشت و لگد خود می گیرد و حفصه هم به یاری او می آید.
تاریخ گواه این است که عایشه به این اکتفا نمی کرد زنانی را که بدون مهر به نکاح رسول خدا در می آمدند به باد ملامت و سرزنش می گرفت بعضا به این سرزنش ها هم اکتفا نکرده آنان را فریب می داد تا از رسول خدا تقاضای طلاق کنند چنان که پس از ازدواج «ملیکه» دختر کعب او را فریب داده از پیامبر دوری جست که منجر به طلاق گردید. سپس نزدیکان او نزد پیغمبر امدند و عرض کردند او فریب خورده و در این بازتاب که از خود نشان داده است از خود رایی نداشته او را ببخشای و بازگردان اما رسول خدا نپذیرفتند.
یا در مورد «اسماء» دختر «نعمان» وقتی عایشه (دختر ابوبکر) و حفصه(دختر عمر) با یکدیگر قرار می گذارند یکی او را خضاب کند و دیگری سرش را شانه بزند او را فریب داده می گویند: تو هم اگر می خواهی نزد او عزیز تاشی این را بگو، اسماء از همه جا بی خبر فریب این دو را خورده همان می کند که یادش داده بودند، رسول خدا با شنیدن سخن اسماء آستینش را در مقابل صورت گرفته، به وسیله ابواسید او را به خانواده اش بازگردانیدند، از آن پس اسماء می گفت:« مرا اسماء نخوانید بلکه نام مرا بدبخت بگذارید» سرانجام اسماء از این غصه دق کرد.
عایشه هر وقت از تمام این کارها ناامید می شد نمی توانست زنی را در جوار خود تحمل کند نقشه ای دیگر طراحی می کرد مثلا وقتی «ماریه» را می بیند می گوید «نسبت به هیچ زنی به اندازه ماریه رشک و حسادتم تحریک نشد» با او سر ناسازگاری گذارده تا سرانجام ماریه به تنگ آمده شکایت به پیامبر کرد، حضرتش نیز او را به «عالیه» تغییر مکان دادند و وقتی خداوند پسری به او داد و چون عایشه و حفصه از داشتن فرزند محروم بودند حسادتشان بیشتر شده، سوره تحریم نازل گردید.
البته ماجرای برخوردهای تند او با حضرت صدیقه طاهره مطهره فاطمه زهرا سلام الله علیها به جرم اینکه دختر حضرت خدیجه است و رسول خدا بی نهایت یعنی غیر قابل وصف او و فرزندان و شوهرش را دوست دارد. باید مطرح شود که در جای خودش نقل خواهیم کرد.
خصوصیت دوم:علاوه بر حسادتی که بازتابهایش را خواندید به بلای دیگری هم مبتلا بود که منشاء حوادثی در تاریخ اسلام گردید. او شیفته و دیوانه خویشان و بستگان خود بود و نسبت به آنان تعصبی شدید داشت به طوری که اگر منافعشان به خطر می افتاد خود راسخت می باخت و موقعیت خویش را که همسر پیامبر خداست فراموش کرده از جانبداری در راه منافع انها به هیچ روی خودداری نمی نمود.
انس بن مالک می گوید: «کبک بریانی با نان و خورشتی مرکب از کشمش و خردل برای رسول خدا هدیه اوردند، پیغمبر اکرم فرمودند: «اللهم ائتنی خلقک الیک یاکل معی من هذا الطعام بار الها محبوبترین خلق تو را بفرست تا با من این غذا را بخورد عایشه گفت بار خدایا آن کس پدر من قرار ده و حفصه گفت: بار خدایا آن کس را پدر من گردان انس بن مالک گفت: بار خدایا آن کس سعد بن عباده باشد. انس بن مالک می گوید: صدای در شنیدم و بیرون رفتم علی را در کنار در دیدم گفتم پیغمبر خدا به حاجتی مشغول است علی برگشت ... تا شاید یکی از آن سه نفر به جای علی بن ابیطالب سلام الله علیهما وارد شود که عاقبت آن طعام نصیب علی مرتضی گردید.
و از جمله کارهایی که می توان در این زمینه نقل کرد ماجرای دستور اکید ختمی مرتبت است که همه مسلمین در لشکر اسامه شرکت نمایند البته ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و سعد بن ابی وقاص به فرماندهی اسامه بن زید تحت عنوان «با وجود سران مهاجرین و انصار این پسرک را فرماندهی می دهند» اعتراض کردند.
در همین موقع که لشکر عازم رفتن شد مقداری هم دور شدند عایشه برای پدرش پیغام فرستاد و او را از نزدیکی مرگ رسول خدا خبر داده او بازگشت، زمانی که پیامبر نمی توانست مسجد برود عایشه به بلال غلام پدرش دستور داد که ابوبکر را بگوید تا بامردم نماز بخواند . و نظائر اینگونه اقدامات تعصب آمیزی که عایشه در طول تاریخ اسلام از خود نشان داده است و ما در جایگاه تاریخی اش به انها اشاره می نمائیم.
ازدواج یا حفصه
پس ازخنثی کردن هجوم های بدویان که رسول خدا نسبت به آنها حساسیت شدید پیداکرده بودند، زیرا میدانستند اگر بدویان به آنچه که در سر می پرورانند دست یابند و بتوانند به مدینه مرکز حکومت اسلام هجوم آورند و حتی موفق هم نشوند، قصه تهاجم ناجوانمردانه ناموفق خود را به صورت قصه موفقیت آمیزی از مرزهای مدینه میگذرانند به هر کجا که برسد منشأ قوت قلب و جسارت قبائل دیگر بدوی می شود. در همان ماه ها که زمینه را از نظر خارجی برای مقابله با خطر حمله انتقامی قریش آماده می کردند و بدویان را سرکوب می نمودند تا دورنمای این اقدامات وحشت و رعب در دل اهل مکه فراهم آورد. در دااخل با پیوندهای زناشویی نوینی که استوارترین پیوندهای اجتماعی آن روزگار بودروابط خویش را با یارانی که امکان هر گونه شیطنت و سازش با دوستان بت پرستشان برایشان فراهم بود، مستحکم تر ساخت.
در شعبان سال سوم با حفصه دختر عمر که قبلاً همسر «خنیس بن خدامه سهمی» بود ازدواج کردند و ما استنباط خودمان را قبل از این صفحات به قید تحریر درآورده ایم و اینجا به جای تکرار همان موضوعات به مسئله حائز اهمیت اشاره می کنیم که چگونه رسول خدا با این ازدواج مهم به دو مسئله بسیار حساس که اگر بروز می کرد توام با مشکلات شدید می بود خاتمه دادند.
اول: گفتیم وقتی حفصه دختر عمربن خطاب با شهادت شوهرش ئر جنگ «بدر» بیوه شد، عمربن خطاب به نزد ابوبکر و عثمان دو دوست قدیمی اش رفته، خواست یکی از آن دو دختر بیوه اش را به همسری درآورند و آنها نپذیرفتند. عمربن خطاب به رسم گله گذاری شرفیاب حضور رسول خدا شده با عصبیت و دل گرفتگی شدید از این دو دوست بسیار صمیمی خود که تا آن روز در همه جا با او بودند، خصوصاً در ساختن مسجدالنبی در حالی که رسول خدا و علی مرتضی و صحابه ای امثال عمار به ساختمان مشغول بودند این سه تن در زیر سایه بان های خوش آب و هوا به تعبیر خودشان برای اینکه غبار اذیتشان نکند استراحت می کردند.
پیامبر از نحوه برخورد عمر متوجه شدند که این رفاقت صمیمانه عنقریباً به لحاظ همین توقع همر به هم خواهد خورد و منشأ و مبدأ زحمات بسیاری می شود چه بسا هر کدام از این ها برای لطمه زدن به دیگری در استخدام نیروی دشمن درآمده کار را سخت تر و ناگوارتر کنند. لذا پیامبر فوراً در جواب عمر فرمودند:« برای عثمان همسر بهتر از حفصه» هست منظورشان ام کلثوم دخترشان بود و برای حفصه همسری بهتر از عثمان هست و آنگاه شخصاً از حصفه خواستگاری کردند.
به جاست در این وقت دمیدن سپیده صبح روز یکشنبه اول خرداد 1379 مطابق 16 صفر 1421 به موضوعی لطیف و حساس و قابل توجه که از کلام نبوی استشمام می شود م به عنایت حضرتش در این لحظات که پنجاه و سه بهار را دیده و ملهم گردیده ام اشاره ای بکنم پیامبر اکرم چقدر لطیف فرموده اند:« برای عثمان همسری بهتر از حفصه وجود دارد» یعنی دختر من ام کلثوم از حفصه دختر تو بهتر است و برای حفصه شوهری بهتر از عثمان. یعنی خودم که نمی باید هیچکش هیچ انسانی را با من برابر کند.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 18 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلودمقاله اخلاق پیــامبر و ازدواج