مقدمه:
سازه اصلی این پژوهش کجروی و انحرافات اجتماعی می باشد و موضوع بررسی و شناخت علل و عوامل مرتبط با کجروی اجتماعی در بن نوجوانان دانش آموز دختر در مقطع تحصیلی متوسطه و راهنمایی واقع در منطقه 17 تهران می باشد. جامعه آماری به تعداد 100 نفر از دانش آموزان دختر در مقطع تحصیلی متوسطه و راهنمایی انتخاب گردیده اند.
هدف اصلی این پژوهش بررسی وشناخت عوامل مرتبط با پدیده کجروی اجتماعی می باشد. عواملی چون: سن، تحصیلت، والدین، درآمد خانواده، وضعیت مسکن، و میزان نظارت و کنترل والدین واستفاده از وسایل ارتباط جمعی و ...
البته نمی توان گفت همه این عوامل با پدیده کجروی اجتماعی رابطه مستتقیمی دارند. از آنجا در همه جوامع به گونه ای کجروی وا نحراف از اهداف اصلی جوامع و تخطی از قوانین وجود دارد، لذا آشنایی و آگاهی افراد جامعه با کجروی و انحرافات اجتماعی و همچنین آگاهی از عواقب کجروی اجتماعی امری ضروری می باشد.
جرم و تبهکاری پدیده است که از قدیمی ترین ایام در هر جامعه ای با تفاوت هایی وجود داشته است. لذا می توان ادعا کرد که از عصر این پدیده همان قدر می گذرد که از عمر جوامع بشری گذشته است به طوری که هیچ جامعه ای خواه ساده یا پیچیده از آن مبرا نیست. سنت ها، میزان، نوع و شدت آن از هر فرهنگی به فرهنگ دیگر و از دوره ای به دوره دیگر کاملاً متفاوت بوده است. در این جا بحث نسبی بودن جرم وکجروی اجتماعی مطرح می شود دکتر شیخاوندی در این باره می گوید، انحرافات همیشه به معنی واقعی خطا واشتباه نیست بلکه جامعه در شرایطی است که آن را نمی پذیرد و آن را آسیب می داند. مثلاً سقراط را به جرم منحرف کردن جوانان به دادگاه خواندند و بالاخره جام شوکران به کامش دادند، بدین معنی نبود که گفتار سقراط واقعاً خطا نابخردانه بوده است به خاطر این که گفته هایش با ارزش های حالکم جامعه ناسازگار بود.
کجروی اجتماعی مانند هر پدیده اجتماعی دیگر زاییده علل بی شماری است که این عوامل کم و بیش در ارتباط باهم بوده است و بر هم تأثیر گذاشته و از هم تأثیر می پذیرند، لذا هیچ گاه برای عارضه و معلولی علت خاصی وجود نداشته است، بر همین اساس است که وقتی به مطالعه و بررسی علمی این پدیده می رسیم، می بینیم متخصصان و محققان رشته های مختلف مخصوصاً روان شناسان، جامعه شناسان و حقوق دانان هر یک از زاویه دید خود به مسأله نگاه کرده اند و هر کدام عللی را مورد توجه قرار داده اند. لذا ترسیم این بررسی ها آسان نیست، چرا که بر حسب آنکه بررسی ها را در چه چارچوبی قرار دهیم و چه عنوانی بر آن نهیم باید از زاویه های متفاوتی به آن توجه کنیم و این موضوع خود به تحقیقات چند رشته ای نیازمند است که به طور قاطع با توجه به مفروضات و قلمرو تحقیق در این بررسی نمی گنجد.
تاریخچه در جهان و ایران
برخی از اندیشمندان، نخستین هنجارگذاریها را مربوط به زمان آفرینش انسان و حضرت آدم مربوط می دانند، شیخاوندی هم همین نظر را دارد او پس از طرح بخشهای از کتب مذهبی و بخصوص بابهای از تورات چنین استنتاج می کند... انسان در بدو آفرینش خود آگاه نبوده است و آگاهی در برون وجود او د رمیوه درخت دانش نهفته بود که به زبان مردم شناسان می توان آن را تابو برخاسته از توتم نامید. وی در ادامه اشاره می کند که نخستین نهی و هنجارگذاریها خداوندن، نخوردن از میوه درخت های زندگی جاویدان و دانش مربوط به خود آگاهی است. هنجارگذاری تعیین کننده هنجارشکنی است.
به دنبال نخستین نهی و نخستین نقص نهی، نخستین کیفرها به ترتیب در مورد مرتکبان انسان و حیوان به اجرا درآمد ....
و پس از آن هنجارشکنی وجود داشته است که نمونه آن در پی رشک و حسادت برادر بزرگ قابیل، برادر کوچک خود را می کشد . (نخستین قتل، هنوز مرگ در خلقت شناخته نشده است).
در دوره های متوالی تاریخ نیز هنجارشکنی و هنجارگذاری همچنان ادامه داشته است. به عنوان مثال در قرونی که بر تمدنهای مختلف بین النهرین گذشته است با انواع تصویب قوانین متناسب با رفتارهای انحرافی آن دوره مواجه هستیم. مهمترین آن قوانین منتسب به حمورابی است که در بخش ها و موارد مختلفی دسته بندی شده است قوانین در مورد تشریفات قضایی، سرقت و مجازاتهای مربوط به آن، امور خانواده امور مربوط به ضرب و جرح و امور مربوط به مجازات و خسارت بوده همچنین در امور جنایی و کیفری، قوانین حمورابی بیشتر روی قانون قصاص تأکید می کرد.
در یونان باستان، هم علت ارتکاب بزه تقدیر یا سرنوشت می دانستند و معتقد بودند که سرنوشت و یا تقدیر، که رفتار و کردار افراد را تحت تأثیر قرار می دهد. ناشی از مشیت الهی یا نفوذ اراده نیروی مرموزی است که خواست و اختیار بشر در بروز آنها دخالت ندارد.
مجرم فرد بدطینتی است که ارواح خبیث در او حلول کرده اند اجرای مجازاتهای شدید و شکنجه جسمی و روانی را سبب تسکین خشم خدا و تزکیه نفس و اخلاق بزهکار می دانستند. با تحولات اجتماعی فلاسفه شدت مجاز آنها را مورد انتقاد قرار دادند و علل بزهکاری به عناوین مختلف بیان داشتند:
سقراط: (399 – 470 قبل از میلاد)
فیلسوف یونانی که ضمن انتقاد از شدت مجازاتها، می نویسد: ما نبایستی با تبه کاران با خشونت رفتار کنیم بلکه باید به آنها بیاموزیم، که به چه ترتیب از ارتکاب بزه خودداری نمایند زیرا جنایت ثمره نادانی و جهل است و تعداد بی شماری از افراد، که در نتیجه بدشانسی نتوانسته اند معرفتی کسب کنند مرتکب جرم می شوند .
افلاطون (347- 428 قبل از میلاد)
فیلسوف یونانی، در تشریح علل وقوع جرائم، عوامل اجتماعی، اقتصادی مخصوصاً فقر و ثروت را منشاء بروز جرائم می داند و معتقد است که دو عامل مذکور عواطف انسانی را دگرگون ساخته و افراد را به طرف ارتکاب بزه می کشانند.
ارسطو (322- 483 قبل از میلاد)
وضع جسمی روانی را عامل بزه بیان می کند .
جان ویر (1588- 1515 م .) اسکات (1599- 1538 م .) و توماس مور (1535- 1478 م .) اوهام و جادوگری را که از سوی عده ای عامل بزه عنوان می شد رد کردند و مورس فقر را عامل مهم شورش و اغتشاش و ارتکاب بزه دانست.
در سال 1640 دلاپور تا ایتالیایی در مطالعه ای قیافه دیوانگان و کسانی که رفتار خشونت آمیز داشتند با سر حیوانات مقایسه نمود و بعضی از علائم آنها مشابه اعلام کرد لاواتر سوئیسی در سال 1776 م همین نظر را تأیید کرد و در سال 187 ویرجیلو ایتالیایی تأثیر وراثت را در امر وقوع جرائم تشریح کرد.
پینل فرانسوی هم (1826- 1754) به بررسی علمی بیماریهای روانی پرداخت کم کم به مرور زمان مطالعات جنبه علمی به خود گرفت و از اواخر قرن 19 نظریه های علمی تر واثبات شده ای در مورد علل بزهکاری مطرح گردید.
در ایران نیز تحقیقات زیادی در مورد بزهکاری بخصوص بزهکاری نوجوانان و جوانان صورت گرفته است که از جمله:
1- در سال 1347 تحقیقی توسط گیتی راهنما با عنوان عوامل اجتماعی جرم جوانان در زمینه انحراف اجتماعی صورت گرفته. پژوهشگر نشان داده است اکثر مجرمان از گروههای پایین اجتماعی بوده اند. شغل اکثر مجرمان کارگری و پادویی مغازه بوده است. بیشتر کودکان با پدر و مادر زندگی می کرده اند. 73 درصد مجرمین بیسواد و 27 درصد تحصیلات ابتدایی و متوسطه داشتند و 77 درصد آنها در گروه سنی 15 تا 18 ساله بوده اند. این تحقیق بر روی 50 نفر در کانون اصلاح و تربیت انجام گرفت که افراد مورد مطالعه، علت ارتکاب اولین جرم خود را دوستان و نیاز مالی دانسته اند.
2- تحقیق دیگری در سال 1363 توسط گروه روانشناسی دانشگاه تربیت مدرس با عنوان میزان پراکندگی انحرافات اخلاقی و علل بوجود آورنده آموزشگاهی آنها در مقطع راهنمایی و دو سال دبیرستان در سطح مناطق بیست گانه تهران صورت گرفت که این نتایج بدست آمد:
5/50 مدارس، فضای آموزشی کافی ندارند و 9/61 درصد دو نوبته اند، 8/37 درصد مدارس از فعالیت پرورشی مطلوب برخوردار نیستند 8/53 درصد مدارس هیچ ارتباطی با والدین ندارند و مواردی که والدین ارتباط نسبی با مدارس دارند. تنها 42 درصد والدین در جلسات انجمن شرکت می کنند و 4/38 درصد معلمین ویژگیهای تربیتی لازم یک معلم را ندارند. و 7/40 درصد معلمین فاقد تخصص لازم و 36 درصد هیچ دوره معلمی را نگذرانده اند.
در بین انحرافات رفتاری، رفتارهای پرخاشگرانه، اعتیاد به سیگار و انحرافات از نظر کمی، بیشتر از سایر اختلالات بوده است. ثابت گرید دانش آموزانی که معلمین آنها مهارت کافی دارند انحرافات آنها کمتر است.
در مدارسی که میزان فعالیت های آموزشی آنها کمتر از حد استاندارد است و کلاسهای پرجمعیتی دارند میزان انحراف اخلاقی بیشتر است و در مدارسی که میزان ارتباط فعال والدین با اولیاء مدرسه بیشتر است میزان انحراف اخلاقی آن کمتر است.
3- در سال 65 و 66 پژوهشی با عنوان عوامل مؤثر در ایجاد بروز اختلالات رفتاری و بزهکاری دانش آموزان بوسیله معاوت فرهنگی – اجتماعی نخست وزیری انجام شد که حدود 2652 نفر دانش آموز در سطح کل کشور در سنین 13 تا 20 سال، که عامل اعمال بزهکارانه بودند مورد بررسی قرار گرفتند که در پایان مشخص شد 82 درصد از دانش آموزان بزه کار به اشکال مختلف با اولیاء مدرسه درگیر شده اند ودانش آموزان هنجارشکن در محیط مدرسه در مقایسه با دانش آموزان غیر هنجارشکن سازگاری کمتری دارند. و وضعیت تحصیلی دانش آموزان بزهکار در مقایسه با غیر بزهکاران در سطح پایین تری است.
4- در تحقیق دیگری که تحت عنوان انحراف اجتماعی و هنجارشکنی در میان دبیرستانهای شهر جیرفت توسط محمد فرایابی انجام گرفته، محقق دو گروه از دانش آموزان هنجارشکن و غیر هنجارشکن را انتخاب نموده است و از جهات مختلف اقتصادی و روابط اجتماعی، عاطفی و نظارت خانواده آنها را با هم مقایسه نمود و نشان داد که نقصان و ناکارآمدی جریان کنترل اجتماعی و نظارت خانواده عامل مؤثری در بروز ناهنجاریهاست.
5- پژوهش دیگری در مورد دانش آموزان هنجارشکن توسط علی اصغر نقدی انجام گرفته است که محقق به عوامل خانوادگی مؤثر بر بزهکاری، از جمله پایین بودن پایگاه اجتماعی، پایین بودن سطح سواد والدین و از هم گسیختگی خانواده در میان دانش آموزان شهر کرمانشاه پرداخته است.
6- تحقیق نسبتاً جامعی هم با عنوان بزهکاری نوجوانان و جوانان در مرکز آموزشی دبیرستانهای تبریز صورت گرفته است که نتایج نشان م یدهد نوع بزهکاریها جنبه تربیتی و آموزشی داشته است. وضعیت تحصیلی دانش آموزان بزهکار نامطلوبتر از دانش آموزان غیربزهکار است میزان علاقه به تحصیلات عالیه در نزد بزهکاران کمتر از غیربزهکاران است و محیط آموزشی دان شآموزان بزهکار و همچنین رابطه آنها نامطلوب تر از محیط آموزشی و نیز رابطه والدین دانش آموزان غیربزهکار بوده است.
7- در سال 1372 تحقیق دیگری توسط خلیف عبدالهی با عنوان بررسی ساختار خانواده با تنوع فراوانی ناهنجاریهای دانش آموزان سه دوره تحصیلی در استان سمنان انجام شد که نتایج نشان می دهد که بین عوامل ساختاری خانواده دانش آموزان با ناهنجاریهای آنان ارتباط وجود دارد. و هر قدر عوامل ساختاری خانواده در حال تعادل قرار داشته اند، موجب کاهش ناهنجاریها، و هر چه آشفتگی و گسستگی خانواده ها زیادتر بوده به همان میزان هم اختلالات و ناهنجاریهای بیشتری وجود داشته است.
8- پژوهش دیگری توسط خانم سیما کاهنی در سال 72 با عنوان بررسی تأثیر طلاق بر بروز رفتارهای نابهنجار نوجوانان در شهر بیرجند انجام یافت که مشخص گردید میزان پرخاشگری و نابهنجاری در نوجوانان دارای خانواده های گسسته با تفاوت معنی داری بیشتر از نوجوانان خانواده های پیوسته است.
9- پژوهش دیگری در سال 1372 با عنوان عوامل مؤثر در انحرافات اجتماعی با تأکید بر عوامل خانوادگی، فرهنگی، اجتماعی مؤثر بر بزهکاری نوجوانان توسط ذبیح ا... صادقی صورت گرفت. در این تحقیق او نشان داد: از هم گسیختگی خانواده و کاهش انسجام و یکپارچگی آن افزایش سوء رفتارهای والدین منجر به اخراج یا فرار فرزندان از خانواده می شود. همچنین مدرسه و اجتماع (مردم) اگر نتوانند بر رفتار و انتظارات نوجوانان، نظارت کافی داشته باشند و ارزشها و هنجارهای اجتماعی در کانال طبیعی به آنها بیاموزند موجب سر درگمی به تبع آن بروز هنجارشکنی و ناهنجاریها در نوجوانان خواهد شد.
10- پژوهش دیگری توسط سلیمان محبی با عنوان عوامل خانوادگی مؤثر بر بزهکاری نوجوانان شهر کرمانشاه صورت گرفت محقق در این پژوهش دو گروه دانش آموزان بزهکار و غیربزهکار را با هم مقایسه نمود و متغیرهای سواد والدین، پایگاه اجتماعی و ساختار خانواده های هر دو گروه را به آزمون گذاشت.
11- حمید امانت در پژوهشی به این نتیجه رسید که خانواده گسسته و حمایت خانوادگی در شدت بزهکاری تأثیر زیادی دارند. گسستگی خانواده و بی توجهی آن نسبت به نوجوانان موجبات بزهکاری را فراهم آورده و بر عکس حمایت و توجه به عواطف نوجوان در کاهش بزهکاری تأثیر زیادی دارد.
12- پژوهشی دیگر توسط ابراهیم پورصالح با عنوان بررسی عوامل اجتماعی مؤثر بر هنجارشکنی دانش آموزان پسر دبیرستانهای رشت انجام گرفت که محقق در این پژوهش به بررسی پایگاه اجتماعی، کنترل و نظارت خانواده، گسیختگی خانواده، ستیز والدین و دوستان کجرو در بزهکاری و مقایسه دو گروه هنجار هنجارشکن و غیرهنجارشکن پرداخته است. نتایج این پژوهش نشان می دهد که کنترل و نظارت اجتماعی ابزار مهمی در تثبیت هنجارهای اجتماعی محسوب می شود و می تواند مانع بروز و پیدایش هرگونه انحراف شود او نشان می دهد هر قدر ستیز و اختلاف در روابط خانوادگی زیاد باشد میزان هنجارشکنی فرزندان افزایش می یابد.
13- تحقیقی دیگر توسط امید اطیایی با عنوان هنجارشکنی دختران دبیرستانی در مناطق شمال و جنوب تهران پرداخته که نتایج نشان می دهد خانواده های دانش آموزان هنجارشکن نسبت به خانواده های سایر دانش آموزان در معرض از هم گسیختگی قرار دارند.
چارچوب نظری تحقیق
علل و عوامل بزهکاری از دیدگاههای مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. عمده ترین دیدگاههای که بزهکاری را مورد بررسی قرار داده اند سه رویکرد زیست شناختی، روانشناسی و جامعه شناسی است که در بیان مبانی نظری این تحقیق عمده ترین دیدگاهها مطرح شده در این سه رویکرد مورد بررسی قرار می گیرد.
دیدگاه زیست شناختی:
برخی از آسیب شناسان اجتماعی بر این باورند که عامل زیست شناختی مانند نقص جسمانی و وضعیت ژنتیکی را باید علت کجروی دانست از پیشگامان این نظریه می توان سزار لمبوزر و جرم شناس ایتالیایی را نام برد. او پس از آنکه دزد و جنایتکار معروف ایتالیایی را کالبد شکافی نمود، به این فکر افتاد که با روشهای تجربی و علمی مجرمان را مطالعه کند و علل اصلی جرم را بر اساس شیوه های علمی پیدا کند او متوجه شده بود که اغلب جنایتکاران و کجروان اجتماعی در ساختمان بدن یا اعمال بدنی خودداری نقص هستند از این مقدمات نتیجه گرفت که میان نقص بدنی از یک سو و جنایت از سوی دیگر رابطه نزدیکی وجود دارد. از این رو، این فکر در او قوت گرفت که جنایتکاران تابع عوامل و نیروهای هستند که بیرون از اراده آنان است.
اعتقاد به این که بین بدن و مزاج یا خلق افراد رابطه وجود دارد از عقاید، پایدار تاریخ بشری است یکی از قدیم ترین تقسیم بندهای نظر بقراط است که اشخاص را بر اساس مزاج چهارگانه سودایی، صفرادی، دموی و بلغمی تقسیم کرده در کتاب و نسخه قدیمی از جمله کلیله و دمنه هم به این موضوع پرداخته شده است .
نظریه جانی زادگان:
نتیجه بررسیهای لمبروزو منجر به پیدایی این نظریه شد که در هر جامعه ای عده ای پیدا می شوند که جانی زاده یا جائی مادرزاد بوده و خواه ناخواه مرتکب جنایت می شوند. به نظر او چنین افراد را می توان از روی علائم بدنی آنها باز شناخت از جمله: داشتن پشت خمیده، دندانهای غیرعادی، همتراز نبودن چهر، ده انگشت، دیدی قوی و ....
نظریه آیزینگ:
هانس آیزینگ اظهار می دارد که توارث می تواند عامل بسیار قوی در ارتکاب تبهکاری باشد. به نظر او انگیزه نخستین انسان لذت جویی و دردگریزی است. بنابراین نمی توان به وسیله مجازاتهای قانونی این انگیزه ها را مهار کرد. چرا که در بیشتر موارد لذت جویی به گذشت نیاز ندارد و آنی است. حال آنکه مجازات با دید کار کرد زمانی در انتظار فرد است. بدین گونه به خاطر شکاف زمانی میان کج رفتاری و مجازات، کج رفتاری تکرار می شود و مجازات نمی تواند جلو آنرا بگیرد.
آیزینگ در ضمن مدعی است که بین ویژگیهای شخصیتی چون برون گرایی و رفتار انحرافی رابطه وجود دارد.
فرد برونگرا ماجراجو و مغرور است، تمایل به پرخاشگری دارد. به نظر آیرینگ همه مردم در جایی میان دو درون گرا و برون گرا قرار دارند. اما نمونه رفتاری که امکان جنایت را افزایش می دهد از نوع برون گرا است .
نظریه تیپ شناسی شلدون:
بار دیگر اندیشه ارتباط میان ساختمان زیستی و تهبکاری در مطالعات ویلیام شلدون در سالهای 1940 احیاء شد. او کوشید تا شخصیت و رفتار افراد را به تیپ بدنی آنها و چاقی، عضلانی و استخوانی مرتبط سازد. او پس از تحقیق و بررسی به این نتایج دست یافت:
کسانی که بدن قوی دارند، احتمال تبهکاری آنها بیشتر است. زیرا اینگونه افراد زورگو، پرتوان و عصبی هستند. افراد چاق معمولاً مهربان و آسایش طلب هستند.
در سال 1965 بر اساس نتایجی که در مقایسه بین پانصد پسر جوان بزه کار با پانصد جوان معمولی انجام شد. معلوم گردید که از نظر آماری درصد چشمگیری از جوانان بزهکار از تیپ عضلانی هستند .
تئوریهای روانشناسی انحرافات
تئوریهای روانشناسی انحرافات، تشابهات چندی با تئوریهای بیولوژیکی دارند: 1- این تئوریها فرد منحرف را از جامعه به طور اعم متفاوت می دانند. 2- فرد منحرف در یک جامعه بهنجار، غیرعادی محسوب میشود. 3- غیر عادی بودن او، وی را در معرض انحراف قرار می دهد با وجود این تئوریهای روانشناسی در ادعایشان مبنی بر اینکه ناهنجاری بیش از آنکه ژنتیکی باشد آموختنی است با تئوریهای فیزیولوژیکی تفاوت دارند.
تئوریهای روانشناسی پایه و اساس انحراف را پیش از آنکه به ژنها غیرعادی نسبت دهند به تجربه نابهنجار مربوط می دانند. این تجربه موجب بروز نقصان های شخصیتی و شخصیتهای کژ سازگار میشود که آنهم سبب انحراف می گردد. اغلب تئوریهای روانشناسی برآنند که در فرآیند اجتماعی شدن فرد منحرف و معمولاً در رابطه بین مادر و فرزند، نقصان وجود دارتشه است این نقیصه شامل ناراحتی عاطفی است که به شکل خصلتهای شخصیتی گژ سازگار منتهی می شود.
جان باولبی در یکی از آثارش در باره روانشناسی انحراف چنین استدلال می کند که کودک نیازهایی دارد که مهمترین نیاز او امنیت عاطفی است که به مؤثرترین وجه ممکن می تواند با رابطه صمیمانه ای که بین مادر و فرزند بر قرار می شود تأمین می گردد. چنانچه کودک، به ویژه در اوایل کودکی، از عشق مادری محروم شود. این امکان وجود دارد که به شخصیت روان رنجور مبتلا گردد.
افراد روان رنجور معمولاً بدون تأمل و اندیشه عمل می کنند و به نتایج اعمال خود توجه چندانی ندارند. آنان، به ندرت احساس گناه می کنند و در مقابل مجازات و درمان واکنش چندانی نشان نمی دهند.
باولبی مدعی بود، آن عده از بزهکارانی که به کرات مرتکب جرم می شوند بدین معنی که همواره بدون توجه به عواقب امر به اعمال غیرقانونی دست می زنند. در دوران اولیه کودکی از محبت مادری محروم بوده اند. از شخصیتهای روانی رنجور اغلب در یتیم خانه هایی که کودکان از محبت مادری محروم بوده اند مشاهده می شود.
آندری عقیده داشت که نقصانهای شخصیتی ناشی از روابط بین فرزندان و والدین عامل مهمی برای توجیه بزهکاری است.
نوجوانی که محبت کافی از پدر و مادر دریافت نکرده برای پذیرش انواع اختلالات رفتاری و انحرافات اخلاقی آمادگی بسیار دارد و محبتی که فرزندان از خانواده دریافت می کنند موجب آرامش روانی آنها می شود دختر نوجوانی که محبت نیاز دارد به هر کسی که سر راه او قرار گیرد و به او اظهار محبت کند علاقمند می شود و به دوستی های ویرانگرش در می دهد و چه بسا در این مسیر تباه شود .
مکتب فروید
فروید معتقد است که انسان دارای غریزه پرخاشگری و کجروی هستند. لکن در جریان رشد در خانواده، مدرسه و اجتماع بیشتر آنها را یاد می گیرد که چگونه این غرایز را مهار کنند.
فروید می گوید کودکان از طریق همانندی با مادر و تقلید از بزرگترها یک من برتر یا وجدان اخلاقی در درون خود پدید می آورند که وظیفه اش جلوگیری از ارتکاب فرد به کاری است که مورد قبول فرد و جامعه نباشد.
از دیدگاه او روان یا شخصیت انسان به مثابه قطعه یخ قطبی بسیار بزرگی است که فقط قسمت کوچکی از آن آشکار و در سطح آگاهی است و قسمت عمده زیر آن یعنی در ناخودآگاه قرار گرفته است و دنیا وسیع خواستها و تمایلات و انگیزه ها و عقاید سرکوب شده ای را که انسان از آنها آگاهی ندارد ولی در حقیقت تبیین کننده اصلی رفتارهای بشری همین عوامل ناخودآگاه است. که بدین ترتیب فروید شخصیت را متشکل از نهاد خود و فرا خود می داند.
1- نهاد:
یا به اصطلاح قدما نفس اماره، سرچشمه نیروی نفسانی بوده از غرایز اولیه ناخودآگاه انسان است که هیچ گونه قید و بندی نمی شناسد. فعالیت آن بر اصل لذت استوار است و می خواهد به سرعت ارضاء شود غریزه جنسی و پرخاشگری در مراحل آغازین چنین وضعیتی قرار دارد.
2- من یا خود
هسته اصلی شخصیت است و با رشد کودک و آشنایی او با حقایق محیط تشکیل می شود من مبین آموزش و فراگیری واقعیات زندگی است در حقیقت اتصال بین نهاد و من برتر است این بخش که به آن دروازبان شخصیت می گویند. به انسان کمک می کند تا نیازهایش را بر اساس واقعیات و در ارتباط با آن و با استفاده از امکانات واقعی برآورد و از تنش درونی خود بکاهد.
3- من برتر
شامل ارزشهای اخلاقی و وجدان هر فرد است که بتدریج با آموزش و پرورش و تأثیر عوامل محیط در ضمیر ناخودآگاه او پدیدار می گردد. و به وسیله پاداش و تنبیه استوار و پایدار می گردد. و می تواند در مقابل نهاد مقاومت کند.
روانشناسی مکتب فروید معتقد است زمانی انحراف پیش می آید که نهاد بسیار فعال در ترکیب با من برتر کم فعالیت ظاهر می شود حال آنکه در این میان من بی تفاوت باقی می ماند و در راهنمایی و رفتار فرد نقشی را ایفا نمی کند.
عدم توازن بین نهاد و فرا خود در کودکی که در اثر شرایط ناسالم اجتماعی به وجود می آید فرد را به بزهکاری سوق می دهد .
نظر جامعه شناسان
جامعه شناسان به همان ترتیب که با تئوریهای بیولوژیکی، برخورد کردند، برآنند که تبیین های روانشناسی انحراف را نیز کنار بگذارند. اولاً آنان چنین استدلال که این قبیل تئوریها عوامل اجتماعی و فرهنگی را در تبیین انحراف نادیده می گیرند. دومین استدلال جامعه شناسان این است که در روش مطالعات روانشناسی اتفاق نظر وجود ندارد. سوم بسیاری از جامعه شناسان اولویت دادن به تجارب دوران کودکی را مردود می دانند. آنان این نظر را که فرد، زندانی و محکوم تجارب دوران کودکی است و نتیجه تجربه های او در دوران بعدی زندگی ظاهر می شود را قبول ندارند. به عقیده جامعه شناسان، این برداشت سبب می شود که تأثیر و نفوذ شمار کثیری از عوامل اجتماعی را که بر رفتار فرد در طول زندگی اثر می گذارد، نادیده گرفته می شود.
مهمترین نظریات جامعه شناسان در مورد انحرافات عبارتند از:
انحرافات اجتماعی از نظر دورکیم
به نظر دورکیم نظم اخلاقی یا وجدان اخلاقی نیروی بیرونی است که بر خواهشها و امیال درونی انسانها مهار می زند. این نظم به صورت وجدان جمعی در می آید و امیال سیری ناپذیر انسان را کنترل می کند. وقتی تغییرات ساختاری (ناشی از پیشرفت یا پسرفت اقتصادی) یک ساختار هنجارمند را بهم می زند، امیال سیری ناپذیر از قید هنجارها آزاد می شود. اما منابع اقتصادی، اجتماعی برای پاسخ دادن به خواهش ها، ماهیتاً محدود است.
فرد نمی داند که نمی تاند به هر خواهشی دست یافت. رقابت برای رسیدن به هدفهایی دست نیافتنی افزایش می یابد. لذت در رقابت است و هدف دست نیافتنی است. کوشش ها افزایش می یابد. و نتیجه کمتر حاصل می شود. در این وضعیت شوق زندگی از میان می رود و در نتیجه زمینه گرایش به انحراف و ناامنی فراهم می گردد.
آنومی یا بی هنجاری صرفاً به دوران بحران اقتصادی محدود نمی ماند. به نظر دورکیم مسئله آنومی در جامعه مدرن به صورت مزمن درآمده است. و این وضع بسیار اسفبار است. به نظر او ورود جوامع به دنیای صنعت در قرن بیستم روابط انسانها را از نظر نظارت نظم اخلاقی جامعه سنتی آزاد می کند. به طوری که اجتماع سنتی مورد هجوم نیروهای گسستگی جامعه مدرن قرار گرفته و اجتماعات ساده رو به تحلیل می روند و با افزایش و تراکم جمعیت ، زندگی اجتماعی پیچیده تر می شود.
ارتباطات از صورت برخورد و آشنا به صورت برخورد بیگانه درمی آید. از همه مهمتر اعتقادات و رسوم مذهبی مشترک که موجب انسجام اجتماعی می گردد رو به تحلیل و تضعیف رفته و با کاهش محدودیت ها مذهبی حالت بی هنجاری تسریع می شود. به طوری که سودجویی ها آدمها از فشار هنجارها رها شده و کسب سود، فراتر از هر قاعده ای قرار می گیرد.
و در این صورت وقتی فرد نتواند به اهداف مورد احترام جامعه نائل شود با واقعیت تلخ شکست روبرو می شود و با توجه به تضعیف مذهب در جامعه مدرن که در این موقعیت می تواند احساس شکست در فرد را به نحوی جبران و ترمیم کند. موجب روی آوردن فرد به خودکشی، اعتیاد یا دیگر انحرافات خواهد شد . در نتیجه امنیت اجتماعی را به چالش خواهد کشید.
کونیگ در تکمیل نظریه دورکیم، بر رابطه فقر و رفتار انحرافی تمرکز نموده و اعتقاد دارد که فقر به تنهایی (بدون دخالت عوامل دیگر بیشتر به عنوان یک عامل ثبات بخشی در جامعه تأثیر می گذارد کما اینکه در جامعه سنتی اینگونه بوده است. اما اگر در مقابل فقر تصویر یا قول آرزوهای بلندپروازانه ارائه شود فقر غیرقابل تحمل می گردد و انسان می گوشد با همه ابزار ممکن (چه مجاز و چه غیرمجاز) از وضعیت فقر بیرون بیاید. در نتیجه رفتار انحرافی رشد می کند لذا برحسب ن ظریه دورکیم و کوینگ می توان بیان داشت که وقتی در یک جامعه رشد سریع اقتصادی پدید می آید و در پی آن عده ای ثروتمند می شوند. و این ثروت به انحای گوناگون برای قشر فقیر به نمایش گذاشت می شود. وضعیت آنومی اجتماعی پدید می آید ، که امنیت فردی اجتماعی را تهدید کرده و گسترش و تداوم آن در جامعه موجب نارضایتی عمومی می شود و لذا سلامت جامعه نیز به خطر می اندازد.
در نظام دورکیمی اگر نتوان فرد را در اجبار اجتماعی قرار داد و با اجتماع همراه کرد و منابع فردی خود را بر منافع جمعی تفوق می دهد و جامعه با آسیب اجتماعی روبرو می شود و انحرافات با افزایش خودخواهانه نمود پیدا می کند.
به نظر دورکیم مبنای نظم جامعه اخلاق است نه سیاسی یا اقتصادی. نظم فراگردی غیر ارادی است که از درون جامعه خود به خود می جوشد... آنچه حافظ نظم است عنصر اخلاقی است.
او قویاً اظهار می دارد که جامعه شناسی علم واقعیات اخلاقی است . اخلاق در اندیشه دورکیم متشکل از چند عنصر است:
1- قواعد:
بدین معنی که اخلاق در نهایت سیستمی از قواعد درجهت هدایت فعالیتهای مردم است که متشکل بر دو عنصر اصلی است.
الف- اقتدار: قواعد اخلاقی در واقع با نوعی اقتدار ممزوج و آمیخته گردیده است و مردم نسبت به آن احساس تکلیف دارند. که باید از آنها اطلاعت و حفاظت نمایند. چرا که در نزد آنها مقدس می باشد.
ب- مطلوبیت: قواعد اخلاقی تعیین کننده اهداف مطلوبی است که جهت دهنده و جذب کننده انرژی افراد به سوی خود می باشد و ناظر بر مفاهیم خوب و مطلوب است.
2- اتصال:
قواعد اخلاقی عامل ارتباط، اتصال و ادغام فرد در گروه یا جامعه است و احساس تعلق و تکلیف فرد.
3- اختیار:
شرایط جامعه باید به گونه ای تنظیم شود که مردم خود به این درک و آگاهی نایل شوند که آزاد گذاشتن تمایلات نامحدود و فردگرایی افراطی حالت نابهنجار و بیمارگونه ای هستند که موجب نابسامانی جامعه و گسترش انحرافات اجتماعی می گردد. لذا در یک جامعه متعادل افراد، آگاهانه و به طور داوطلبانه تن به محدودیتها و قیود اخلاقی می دهند.
بر این اساس استحکام اخلاق به عنوان پایه نظم اجتماعی در اندیشه دورکیم مستلزم استحکام قواعد، ارزشها و هنجارها و عناصر آن یعنی اقتدار، تقدس و مطلوبیت آنها، تقویت روابط اجتماعی و انسانی و وجود آزادی توأم با آگاهی برای گسترش مشارکت داوطلبانه مردم در تمسک به ارزشهاست.
دورکیم پایه هر نظم اجتماعی و جنس و صبغه آنرا عاطفی ارزشی می داند طبق دیدگاه وی نظم اجتماعی، نظمی هنجاری و فوق فردی است. که طی آن افراد به عنوان مجموعه ای مشبک به صورت بین ذهنی به هم مرتبط می شوند و بر مبنای تعهدات درونی مشترک افراد در آن احساس تکلیف می کنند .
بنابراین از آنجا که دورکیم جامعه را به عنوان اجتماع اخلاقی و میدان تعامل معنا کرده و مبنا نظم و امنیت جامعه را در عرصه اخلاقی آن جستجو می کند. لذا این تعادل و امنیت اخلاقی جامعه وجود اعتماد و همبستگی اجتماعی برای او با اهمیت است به عبارتی دیگر جامعه شناسی دورکیم معطوف به بعد ساختاری جامعه است و رهیافت وی در مورد نظم نیز از نوع هنجاری است بر این اساس نتیجه گرفته می شود که پدیده ناامنی و اختلال در نظم نیز در نظر دورکیم بایستی از جنس هنجاری باشد . یکی از انواع اختلال اجتماعی هنجاری است که چلپی پنج شکل احتمالی اختلال هنجاری را برشمرده است که می تواند همزمان در یک جامعه وجود داشته باشند و یکدیگر را تقویت کنند.
1- قطبی شدن هنجاری:
در این شرایط جامعه در مورد رعایت یک هنجار مانند طرز لباس پوشیدن به دو مجموعه جمعیت اکثریت تقسیم می شوند که یکی دارای احساس تعهد بالا و دیگری دارای احساس تعهد پایین نسبت به آن است این پدیده زمینه ساز تضاد هنجاری و ارزشی در جامعه است.
2- تضاد هنجاری:
در این وضعیت، در جامعه برای بعضی امور اجتماعی، دو هنجار یا دو مجموعه هنجار متضاد وجود دارد. مثلاً در مورد حجاب بانوان، یک هنجار (در مدرسه، اداره) تجویز می کند که باید چادر پوشید و هنجار دیگر (خانواده و دوستان) توصیه می کنند که نباید چادر پوشید وامثال آن. به هر حال در وضعیت تضاد هنجاری با ارزشی اعضای جامعه را افزایش می دهند. در نتیجه اعتماد کاهش می یابد و نقش زر و زور در تنظیم روابط اجتماعی عمده می گردد. همچنین ریا، تظاهر و ترویج خاص گرایی در جامعه گسترش می یابد. لذا تضاد هنجاری سبب می شود تا افراد دایره دوستی خود را محدود تعریف نمایند و در مقابل دایره دشمنی گسترده می شود. بنابراین تضاد ارزشی و هنجاری، در عرصه اجتماعی جامعه را به یک جامعه قطعه ای تبدیل می کند که تنظیم اجتماعی به ویژه در روابط بین گروهی مشکل می گردد و انسجام کلی جامعه تضعیف میگردد. در نتیجه در یک جامعه قطعه ای آن هم با حجم زیاد جمعیت، ضریب انحرافات اجتماعی را افزایش می دهند.
3- ناپایداری هنجاری:
ناپایداری هنجاری، در واقع تناقض منطقی بین دو یا چند هنجار در یک نظام هنجاری است که موجب اختلال در نظم اجتماعی می شود. برای مثال می توان فرض نمود. در یک نظام هنجاری یک هنجار سنتی در راستای نیل به یک جامعه مطلوب بر نقش مادری زن تأکید می کند و از زن انتظاراتی دارد که صرفاً به تربیت فرزندان صالح متمرکز شوند. و یک هنجار نوین برای نیل به توسعه پایدار لزوم مشارکت همه جانبه زناین همدوش مردان است و هنجار سومی نیز بیان می دارد که نباید به زنان اطمینان کامل کرد چرا که زنان عاطفی و زود رنجند. بنابراین سه هنجار فوق تناقض دارند. در صورت شیوع این هنجارها، در یک جامعه شاهد خشونت، روسپیگری و افزایش طلاق خواهیم بود. و فاقد پایداری منطقی است.
4- وضعیتی که در آن هنجار یا هنجارهایی برای اکثریت یک گروه یا جامعه دارای فشار کم است و احساس تعلق و تعهد نسبت به هنجار پایین تر از حد میانگینی جامعه است. مانند این هنجار منزلت یک زنان مقدم هستند یا بایستی میزان مشارکت زنان افزایش یابد.
حال چنانکه فشارها هنجاری در این دو هنجار در میان اکثریت مردم جامعه پایین باشد می توان بیان داشت که در زمینه مشارکت زنان ضعف هنجاری وجود دارد. در صورتی که زنان در بعضی جا مثل دانشگاه جلوتر از مردان باشند جامعه مردسالاری احساس ضعف هنجاری و بر پیامدهای منفی تأثیر کند. به هر حال ضعف هنجاری در مورد ارزش های محوری و عام جامعه می تواند زمینه ساز کجروی اجتماعی گردد.
بی هنجاری
دورکیم این وضعیت را آنومی می نامد که در آن شرایط انجام امور، فارغ از هرگونه هنجاری صورت پذیرد. و غالباً متأثر از تغییرات و نوسازی سریع در اقتصاد است که به تأخیر هنجاری یا خلاء هنجاری منجر می شود که این وضعیت از ویژگیهای جامعه در حال گذر است و در عرصه اجتماعی موجب دامن زدن به انحرافات اجتماعی مثل اعتیاد و انحراف جنسی می شود.
نظر مرتون در مورد انحرافات اجتماعی:
مرتون، نخستین هدف خود را کشف این نکته می داند که برخی ساختارهای اجتماعی چگونه فشار معینی را بر بعضی از افراد جامعه وارد می کنند. که این افراد به همنوا، ناهمنوا می شوند . مرتون ریشه انحرافات اجتماعی را در شکاف دو عنصر اساسی ساختار فرهنگی جستجو می کند.
اولین عنصر نظریه مرتون شامل اهداف، مقاصد و علایق است. که توسط فرهنگ جامعه تعریف و تعیین شده و به عنوان خواستهای مشروع مورد پذیرش اکثریت جامعه مطرح می باشد که در یک سلسله مراتب ارزشی دسته بندی شده است. که برخی از آنها (یعنی هدفهای فرهنگی) به طور مستقیم با سائقه های زیست شناختی ارتباط پیدا می کند اما به وسیله آنها تعیین نمی شود.
عنصر دوم ساختار فرهنگی شیوه های، راهها و هنجارهای مشروع رسیدن به اهداف و آرمانهای فرهنگی را تعیین، تنظیم و نظارت می کند و هر گروهی ناگزیر است تا اهداف فرهنگی خود را با راهها مجاز و نهادی شده منطبق کند.
مع الوصف، این روشها و هنجارهای نظم دهنده با راه های کارآمد و فنی یکی نیستند بلکه راههای دیگر نیز وجود دارد که کارآمد بوده و نیل به اهداف را آسان می سازد ولی با هنجارها و دستورات اخلاقی جامعه تضاد دارند مانند احتکار، سرقت، تقلب و نظایر آن که امنیت اخلاقی جامعه را تهدید می کند.
هنگامی که میان اهداف فرهنگی و راههای نهادی شده هماهنگی وجود نداشته باشد فریبکاری، فساد، رشوه خواری، روسپگری وارتکاب انواع جرایم افزایش و امنیت اجتماعی کاهش می یابد.
مرتون، تداوم گسست و شکاف میان الگوهای اهداف فرهنگی و هنجارها و راههای نهادی شده را موجب بی ثباتی جامعه می داند. که در واقع همان آنومی است. وی استناد به فرهنگ معاصر امریکایی و نظام سرمایه دارای حاکم که بر اهداف بیش از وسایل مشروع و نهادی نیل به اهداف تأکید می کند. بیان می دارد که در این فرهنگ پول فی نفسه به یک ارزش نمادی تبدیل شده است و به عنوان نمادی از حیثیت و منزلت اجتماعی پذیرفته شده است و انباشت سرمایه، هدفی مطلوب تلقی می گردد به گونه ای که در رویای امریکایی ها نقطه پایانی وجود ندارد. و میزان احساس موفقیت پولی بسیار نامعین و نسبی است چنانچه کلارک می گوید. امریکایی ها در هر سطحی که درآمد داشته باشند چیزی حدود 25 درصد بیشتر می خورند .
به نظر مرتون اگر این مقدار بیشتر هم تحقق پذیرد. باز این خواستن ادامه پیدا می کند و نقطه توقف ندارد و این افزون خواهی و تحقق در خانواده، مدرسه، محل کار و منابع گوناگون دامن زده می شود. و باز تولید می گردد.
مرتون برای نمادگرایی پیشرفت فردی که ژرفای تارپود الگوی فرهنگی امریکایی نفوذ نموده است به این جمله آندریو کارگی به عنوان شاخص ترین حالت نمادگرایی پیشرفت استناد می کند که می گوید: در رویای خود سلطان باشد و به خود بگوید جایگاه من در قله است بدین ترتیب در فرهنگ امریکایی، سه اصل اساسی با ظرافت خاص به مردم باورانده می شود و به هم پیوند می خورد.
1- همه افراد برای اهداف والا باید بکوشند زیرا راه برای همه باز است.
2- شکست امروز، راهی برای رسیدن به موفقیت نهایی است.
3- شکست حقیقی مبتنی بر کنار گذاشتن یا کم کردن فزون خواهی است.
بنابراین فرهنگ امریکایی بر پایه این اصول و همواره با تأکید افراطی بر ثروت به عنوا نماد بنیادی موفقیت، بدون این که به راههای مشروع رسیدن این هدف تأکید کند به هستی خود ادامه می دهد.
در ذات خود به اضطراب درونی و رفتار انحرافی اعضای جامعه در سطوح مختلف و در قالب بدعت و نوآوری برای رسیدن به اهداف منجر می شود .
در نظر مرتون: جامعه وقتی دچار آنومی می شود که تعادل میان هدف وارزشهای فرهنگی با راهها و امکانات اجتماعی بهم بریزد. به طوری که افراد جامعه قادر نباشند از طریق هنجارهای مورد پذیرش جامعه و امکانات و وسایل مجاز به هدف مطلوب فرهنگی جامعه است دست یابند و در نتیجه این عدم تعادل ساختاری، زمینه اجتماعی را برای بروز رفتارهای نابهنجار و انحرافات اجتماعی را فراهم می کند. در صورت عدم اصلاح ساختاری در پرکردن شکاف میان اهداف و راههای مجاز فرهنگی – اجتماعی ناهمنوایی و رفتار کجروانه در جامع گسترش یافته و امنیت اخلاقی و اجتماعی سلب خواهد شد.
از سوی دیگر فقدان امنیت اخلاقی و اجتماعی نیز انحرافات اجتماعی را دامن زده و جامعه را دچار عدم تعادل و بحران می کند.
تئوریهای ساختاری و خرده فرهنگی انحرافات
این تئوریها بر آنند که برخی گروهها، ارزشها و هنجارهای معینی ایجاد می کنند که از مسیر اصلی فرهنگ جامعه خارج می شود.
آلبرت کوهن:
کوهن در مطالعات خود در باره بزهکاری دو انتقاد عمده از نظریات مرتون در باره انحراف طبقه کارگر به عمل می آورد. در نخستین انتقاد، وی استدلال م یکند که برهکاری یک واکنش جمعی است تا فردی و به پیوستن افراد به یکدیگر ، به یک واکنش جمعی اعتقاد دارد. در حالیکه مرتون واکنش فرد نسبت به پایگاه اجتماعی خود در ساختار طبقاتی را مورد ملاحظه قرار می دهد. دومین اعتقاد کوهن این است که عقیده دارد. مرتون تبهکاری غیرسودجویانه از قبیل ویرانگری والواطی نوجوانان را که پاداش مالی در بر ندارد به حساب نمی آورد. سؤالی که کوهن مطرح میکند این است که آیا هدفهای موفقیت کل جامعه می تواند عامل برانگیختن این قبیل بزهکاری باشد.
کوهن بحث خود را به شیوه های همانند با مرتون آغاز می کند. پسران طبقه پایین کارگر آرمانهای موفقیت فرهنگ کلی جامعه را با خود دارند. اما عمدتاً به علت شکست تحصیلی و در نتیجه بدست آوردن مشاغل بدون ارتقاء که ناشی از آن است، فرصت ناچیزی برای دستیابی به اهداف خود می یابند. این عدم دستیابی به اهداف با در نظرگرفتن موقعیت آنها در ساختار اجتماعی قابل تبیین است. کوهن از این نظر که «محرومیت فرهنگی» دلیل موجهی برای کمبود موفقیت تحصیلی اعضای پایین طبقه کارگری است، جانبداری می کند. بسیاری از پسران طبقة پایین کارگری به دلیل اینکه راههای موفقیت برای آنها مسدود است. از فقدان منزلت اجتماعی رنج می برند. آنها از پایین بودن پایگاه خود در جامعه دچار حرمان و نارضایتی میشوند. آنگونه که مرتون معتقد است، آنها محرومیت خود را از طریق روی آوردن به راههایی جنایی از میان نیم برد. بلکه با نپذیرفتن آرمانهای موفقیت کل در کل جامعه دنبال می شود، این محرومیت را جبران می کنند. آنها آرمانهای موفقیت متداول در کل جامعه را با هنجارها و ارزشهای دیگری که بتوانند از طریق آنها موفقیت و وجهه کسب کنند جایگزین می سازند.
نتیجه این عمل به یک فرهنگ فرعی بزهکاری منتهی می شود این راهی است که نوجوانان طبقه پایین کارگری برای حل مسائل مشترک در پیش می گیرند.
فرهنگ فرعی بزهکاری نه تنها فرهنگ جامعه را نمی پذیرد، بلکه بر ضد آن عمل می کند، به بیان کوهن فرهنگ فرعی بزهکاری هنجارهای خود را از فرهنگ کلی دریافت می کند اما آنها را در خلاف جهت، تغییر می دهد. به این ترتیب ارزش والایی برای اعمالی از قبیل سرقت، ویرانگری، ولگردی و سایر اعمالی که در کل جامعه محکوم است، قائل می شود. کوهن فرهنگ فرعی بزهکاری را اینگونه توصیف می کند «این فرهنگ کلاً چهره ای زشت دارد. از ناراحت کردن دیگران لذت می برد و خط خود را در بی اعتنایی به این امور که یک واکنش منفی نسبت به جامعه است فراتر می رود. این فرهنگ به بزهکاران پاداش مثبت می دهد. آنهایی که طبق ارزشهای بزهکاری به اعمال موفقیت آمیز دست می زنند.
نزد همسالان بزهکار خود، شهرت و وجهه کسب می کنند. از اینرو به نظر کوهن سرقت وسیله ای نیست که به موفقیت در دست یابی به آرمانهای کل جامعه منجر می شود. بلکه عمل با ارزشی است، که با افتخار، دلاوری و ارضای عمیق فرد بزهکار همراه است. کوهن بر آن است که پسران طبقه پایین کارگری بدین وسیله «محرومیت از پایگاه و منزلت اجتماعی» را حل می کنند. اینان ارزشهای مورد قبول کلی جامعه را که به آنان شانس موفقیت نمی دهد رد می کنند و ارزشهای انحرافی که آنها را به موفقیت می رساند جایگزین آن ارزشها می سازند. کوهن، با تفسیری که بدین ترتیب ارائه می دهد، انگیزه اعمال بزهکاری را در پاداش مادی نمی داند.
کوهن، مانند مرتون به ساختارها جامعه توجه دارد. و معتقد است که چون تمام اعضای جامعه از دسترسی به فرصتهای لازم برای کسب موفقیت برخوردار نیستند. بر گروههای معینی در داخل ساختار اجتماعی، فشار بیشتری برای انحراف وارد می آید. با وجود این وی با نظر مرتون مبنی بر اینکه بزهکاری یک واکنش جمعی است. و ارزشهای فرعی آن را رهبری می کنند مخالف است. به این ترتیب، کوهن نشان می دهد که چگونه فشار ناشی از ساختار اجتماعی برای انحراف بوسیل فشار فرهنگ انحرافی تقویت می شود.
کوهن به دلیل کاربرد انتخابی اندیشه فرهنگ فرعی طبقه پایین اجتماعی مورد انتقاد قرار گرفته است.
دیوید بوردوا چنین استدلال م یکند که کوهن فرهنگ فرعی را برای تفسیر شکست تحصیلی پسران طبقه پایین کارگری به کار می برد و مفهوم «محرومیت فرهنگی» برای آن قائل است اما وی آنرا برای تفسیر بزهکاری بکار نمی برد. در صورتی که «محرومیت فرهنگی» از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. ولی این انتقال در مورد فرهنگ بزهکاری صورت نمی گیرد.
چنین به نظر می رسد که فرهنگ فرعی بزهکاری بوسیله هر نسلی از پسران که در مقابل موقعیت خود در ساختار اجتماعی واکنش نشان می دهند از نو به وجود می آید .
تئوری برچسب زنی
هوارد بکر که از بانیان روش تعامل گرایی است عقیده دارد که به «گروههای اجتماعی از طریق وضع قوانینی که نقض آنها به تشکیل انحراف می انجامد، و با کاربرد آن قوانین در مورد افرادی ویژه و برچسب بیگانه زدن انحراف را به وجود می آورند. از این دیدگاه، انحراف کیفیت عملی نیست که شخص مرتکب می شود. شخص منحرف کسی است که بر چسب انحراف به او زده شده است؛ رفتار انحرافی رفتاری است که مردم به آن چنین برچسبی می زنند. بکر عقیده دارد که به یک معنی چیزی به عنوان رفتار انحرافی وجود ندارد. فقط هنگامی یک عمل انحرافی می شود که دیگران آن را چنین پندارند و اینگونه توصیف کنند. تأثیر برچسب به چگونگی تفسیر عمل توسط دیگران بستگی خواهد داشت. این امر به نوبه خود، به شخصی که مرتکب عمل می شود و به زمان و مکان ارتکاب عمل بستگی دارد.
بکر نظرات خود را با ذکر یک مثال از جنجال جوانان نشان می دهد. در یک محله کم درآمد ممکن است پلیس آن را نشانه ای از بزهکاری محسوب دارد. اما در محجله ثروتمندان جنجال جوانان نشانه ای از سرمستی و نشاط پنداشته شود. در این میان ماهیت عمل یکی است (جنجال است) اما تعبیر آن توسط دیگران متفاوت است. بکر چنین استدلال می کند که انحراف، کیفیتی نیست که در خود رفتار نهفته باشد بلکه در تعامل بین شخص مرتکب شونده و کسانی که به آن عمل واکنش نشان می دهند قرار دارد. از این دیدگاه، انحراف از طریق فرایندی از تعامل بین منحرف بالقوه و عوامل کنترل اجتماعی به وجود می آید.
بکر سپس اثرات ممکن بر فردی که عموماً به او برچسب انحراف زده می شود را مورد بررسی قرار می دهد. یک برچسب، فرد را به منزلة شخصی خاص تعریف می کند. در یک برچسب معنی خنثی ندارد. بلکه در بردارنده ارزیابی از شخصی است که به او برچسب زده شده است. برچسبی که به فرد زده می شود یک عامل مسلط محسوب می گردد. در این معنی که تمام موقعیتهایی را که فرد
دانلود مقاله بررسی و شناخت علل و عوامل مرتبط با کجروی اجتماعی در بن نوجوانان دانش آموز دختر