غبار نفس ها ، رقص اوج شان می کشد به حجره های فیروزه ای ، و طاقچه های کبوتر نشان ، بی تاب ِ چرخش های پرواز ، محو تماشایند .....که انگار کتیبه های حقیقت هم ، بلندای شعر را ، مترنم اند به حریم ِ نگاه .... و خالی ِ دستان ِ نیاز که پیش کش ِ صحن ِ حضور ، غرق آیینه های بی رنگی اند... ودرین کش و قوس ، تو سنگ های له شده را می نگری به هروله ای در خویش ، مبادا ، بوسۀ سنگفرش های سر نهاده بر قدوم ِ آشنا ، غیرت نامردمانی شان بتکاند ... به ریزش مردمی ها... دستی قفل حجرۀ چوبی می شود... و دردی ، که وجودت را می گرداند ، به لکه های سرخ مانده بر مقبول ترین ِ ذکرها ، و چراغ گِرد سوزی که آرام بر گوشۀ اتاق ، آرمیده ... هنوز شیشه هایش غرق بی رنگی اند ، و دل پر احساس او ، که همیشه واگوی سِر ّ ِ نور است ، به هفت بیان ِ آسمانی... چیزی به سینه ات می دود ، و جای پایش ، چشم های خشکیده ات را می جوشاند ... وقار و خاموشی ، و گذر سال های سکوت و سوختن ... و نجوای غریبانۀ شعلۀ برآمده از دل... ذکرهای زخم خورده ات سرباز می کنند و پیشانی ات به یادگاری سنگ های جاندار ، به شکاف حجره چوبی بوسه می زند... و بی تاب دل "او" ، سالیان همنشینی را فرو می بری و توان از کعبۀ آرمیده بر غربت ِ ضریح می طلبی.. که دستانی مهربان ، شعله چراغ را ، به حرمت غریب ِ صاحبخانه ، بالا می کشد و نجوای ساختن اش به سوزشی نو را به رخ ات می کشد که ... شوق اش به شعله ای ، زمزم ِ حیات را جاری زمزمۀ شبانه اش می کند...و درد "او"ست به جان ِ کلام اش دویده ، که شعله ، سرمست ذکر ، گرماگرم ِ سماع حضور است ، به حکایت ِ ماندگان ِ بر سنگستان ِ ابتلا.......
( جان در تن هستی، جلوه های گوناگون یافت، هم بر وهم بالا، گیاه و انسان و جانور!)
و مردمان در هر گوشه فراهم آمدند.روییدند. چون کوه از زمین و گیاه از کوه. بر کناره های دریاچه های آرال و کاسپین و رودهای آمو و سیر(فرارود) تا اروند، بیش از ده هزار سال پیش، مردمانی می زیستند که سپس تر به سبب خشکابی و خشکنانی، فزونی آدمیان وفزون خواهی،ساز و سامان رمه داری و گله گردانی، به سوی هند، آسیای
شامل 11 صفحه فایل word قابل ویرایش
دانلود مقاله عرفان وتصوف درامتداد تاریخ