WORD
34 صفحه
تحقیق جامع درباره مولوی:34 صفحه بصورت ورد
ادبیّات در هر شکل و قالبی که باشد ، نمایشگر زندگی و بیان کننده ارزش ها و معیارها و ویژگی هایی است که زندگی فردی و جمعی بر محور آن ها می چرخد ، نقد و بررسی و ارزیابی آثار ادبی نیز چنین است و نمی تواند به دور از آن ارزش ها و معیارها باشد .
ادبیات از دو دیدگاه ما را با زندگی پیوند می دهد : 1- از دیدگاه عاطفی و عرفانی 2- از دیدگاه خردورزی ، وقتی که اثری را بررسی می کنیم یا قطعه شعری می خوانیم ، عواطف و احساسات ما با عواطف و احساسات شاعر جنبه های مشترک پیدا می کند و با او هم سویی روانی پیدا می کنیم ، و یا وقتی سرگذشتی را مطالعه می کنیم در کشاکش حادثه بزرگی قرار می گیریم و لحظات زندگیمان با آن حادثه آمیختگی پیدا می کند ، در این موارد نفس و جان نمی تواند از اثرپذیری برکنار مانَد. اگر از جهت خردورزی جنبه های مثبت و منفی آن را دریابیم زندگی را مطرح ساخته ایم . هدف غایی ادبیات تعالی انسان و وصول به ادب نَفْس است . آثاری که پیامش در جهت پروردن انسان متعالی خواهنده « حقّ » و جوینده
« حقیقت » نباشد صفت والا و پرارج نمی تواند به خود گیرد .
این مقاله به صورت ورد (docx ) می باشد و تعداد صفحات آن 14صفحه آماده پرینت می باشد
چیزی که این مقالات را متمایز کرده است آماده پرینت بودن مقالات می باشد تا خریدار از خرید خود راضی باشد
مقالات را با ورژن office2010 به بالا بازکنید .
جلال الدین محمد بن بهاء الدین محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به مولوی یا ملای روم ، که نسبت وی به ابوبکر صدیق خلیفه و پدرش از سوی مادر، دخترزاده سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه می باشد. حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولوی خداوندگار، رومی و ملای روم، در ششم ربیع الاول سال 604 هـ. ق در بلخ، در یکی شهرهای افغانستان، پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش بهاء الدین ولد (543-628 ه.ق) ملقب به سلطان العلماء ، یکی از بزرگان صوفیه و اعاظم عرفا بود که افلاکی خرقه او را به احمد غزالی نسبت میدهد و پدر مولانا مردی به حال و با ذوق کمال بوده است. کتاب مدّونی از مجالس و مواعظ او به نام «معارف بها ولد» به جا مانده که از نظر زیبایی و لطافت بیان، یکی از بهترین کتب نثر در زمینه عرفان به حساب میرود. این کتاب، مبانی خمیر مایههای فکری مولانا را تشکیل می داده است. بطوریکه در مناقب العارفین از قول همسر مولانا نقل شده است : «در خانه ی ما چراغ پایهیی بود که به طول قد آدمی ساخته بودند، همانا که حضرت مولانا از اول شب تا طلوع فجر، بر سر پای ایستاده، معارف حضرت بهاء ولد را مطالعه می کرد.
شیخ بهاء الدین ولد مانند دیگر عارفان، منافشات کلامی و فلسفی را اسباب وصول به حقایق نمیدانست و معتقد بود که برای حصول معرفت و کشف حقیقت، باید به مسلک طریقت پیوست.
سلطان العلماء در سال 617 هـ.ق با اعضای خانواده و جمعی از دوستان و مریدان خود بلخ را به مقصد زیارت بیت الله الحرام ترک نمودند بهاء الدین و همراهان پس از زیارت خانه خدا، به دیار روم رسیدند و مورد استقبال قرار گرفتند.
چندی نگذشت که سلطان العلماء به تدریس و ارشاد مستعدان و طالبان پرداخت و همگان از سخنان گهربار و تاب دار او بهره کافی و وافی را بردند. سرانجام آن ستاره آسمان در سال 628هـ.ق در قونیه درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. بعدا مولانا به جای او نشست و زمام تربیت و هدایت مریدان را به عهده گرفت.
همه کــردند رو به فرزنــدش کـــه تویـــی در جمــال مــاننــدش
شاه مازین پس، تو خواهی بود از تو خواهیم جمله مایه و سود (ولد نامه)
مولانا در این زمان جوان 25 ساله ای بود که در همه علوم و معارف متداول آن زمان از علوم و فنون عقلی و نقلی، سرمایه کافی را اندوخته بود. همچنان در فقاهت و اجتهاد دست بالا و توانائی داشت.
مولانا در آستانه چهل سالگی بود که در حوالی سال 642 هـ.ق ، حادثه شگرفی رخ داد و بنیاد هستی مولانا را به کلی زیر و رو کرد.
ایام به آرامی می گذشت، قونیه در آرامش و سکوت کامل بود، مولانا بر مسند تعلیم و ارشاد و قوم مغول در تاراج.
ناگاه ترکی لاابالی و بی پروا او شهر آشوب از راه می رسد و دل و جان مولانا را یکسره به یغما می برد.
شمس پیوسته در سیر و سفر بود و خضروار گمشدگان بیابان و تشنگان لب دریا را هدایت می کرد و به سرعت ناپدید می شد. از این لحاظ به «شیخ پران» و «شمس پرنده» لقب یافته بود.
شمس در مقالات خود آورده است که : او را با عوام الناس کاری نبوده و مستقیما به راهنمایی پیران کامل می پرداخته و آنهارا به کمال می رسانده است.»
و خلاصه، این زاهد بزرگوار و سجاده نشین با وقار که یک دانشمند عالیقدر و خطیب مشهور و واعظ معروف بود، پس از ملاقات با شمس، بدل به یک ترانه گوی و میگسار گردید و سر به کوی و برزن گذاشت.
زاهد بود ، ترانه گویم کـردی سر حلقه بزم و باده جویم کردی
سـجاده نشین با وفاری بودم بــازیچه کودکان کویم کــردی
باری، مولانا که بعد از غیبت کبرای شمس حقیقت شمس را در وجود خود یافت و با جان او پیوست، دیوان خود او را به نام او سرود ، از این سبب است که گاه غزلیات خود را در مقطع بنام او به پایان برده و فی الواقع سر دلبران را در حدیث دیگران گفته است.
عشق و عرفان در مکتب مولانا
هرچند این چشمه جوشان و نهر خروشان در قونیه جوشید، اما سفره آبهای زلال آسمانی اش در خاک این مرز و بوم خاصه خراسان و بلخ بود. رگ رگ این آب شیرین یا به قول خویش «سلسبیل بهشتی»، همچنان در خلایق جاری شد و تا نفخ صور، شاب شور و شوق را در کام جان و روان مشتاقان خواهد ریخت.
نفحه ای که از سیبستان جان مولانا برخاست قرنهاست رایحه میوه های کمال و معرفت را در مشام بی زکام خوشحال دمساز و مشتاقان در سوز و گداز، جاری می سازد و جان آویخته در تن را به سوی بالا، بالها می گشاید.
مثنوی که مولوی، «معراج جان» و «نردبان آسمان» و صیقل ارواحش خوانده بود و دیگران آن را «تالی کتب آسمانی، و قرآن زبان پهلوی، و عصاره معارف بشری» و بیان «للایات البینات و تبیان للسنن النبویات» دانسته اند همچنان از نور ماه برگذشته است و بی هراس و اعنا به بانگ سگان و زوزه ددان، ظلال ظلام را دریده و شبروان را به سوی چشمه مشرق اشراق و معنویت رهنمون ساخته است.
قرنهاست آفتاب جسمانت مولانا، ترک این گلشن کرده است و چهره در نقاب خاک کشیده تا تحت الارض را روش کند. اما افتاب معرفتی را که او بر افروخته و از مثنوی و دیگر آثار معنوی خویش برتافته، بدون کسوف و احتراق، مشرق جان و عقل طالبان عاشق را حیات بیبها بخشیده است.
گروهی نیز به جست و جوی افکار و مطالب و خواسته های خویش در مثنوی پرداختند و از ظن و وهم و پندار خود با او یار شدند لذا محرم تمام اسرار او نشدند. قلسفی، که بحثهای عمیق حکمی و فلسفی را در آن یافته بود. با فلسفه بافی و توجیه استدلال ستیزی مولانا، آن را کتابی کم نظیر در حکمت و فلسفه خواند. مفسران قرآن صد ها و بل هزاران تفسیر آیه را در او به تماشا نشستند و بیان و تفسیر قرآنش گفتند، اهل کلام نیز گوهرهای کلانی در آن فراچنگ آورند و سراینده اش را گاه «اشعری» خواندند و گاه کوشیدندن آن را «ماتریدی» معرفی کنند. راویان و محدثان به جمع آوری احادیث و روایاتش پرداختند و واعظان، پند و اخلاق و وعظ او را در دیگ حافظه و ادراک خویش ریختند تا بدان نصایح بر سر محراب و منبر جلوه گری کنند و داروی تلخ نصیحت را در کپسول شعر مولانا به خورد مخاطبان دهند. پاره ای از ادبا نیز، علی رغم اعتراف به اسرار و افکار بلند مثنوی ن را نظمی سست و خالی از هنرهای شاعرانه و آرایه های پر زرق و برق ادبی اش دانستند.
گاه قافیه اش را معیوب گفتند و گاه لغتش را غریب و نامأنوس، و در پوست حرف و گفت و صوت او فرو ماندند:
پــوست چه بود گفته های رنگ رنگ چـــون زره بر آب کـــش نبود درنگ
این سخن چون پوست و معنی مغز دان این سخن چون نقش و معنی همچو جان
اما طایفه محققان و اهل بصیرت که قدم در مسیر طریقت داشتند و در دل بذر معرفت میکاشتند چشم دون خویش را بستند و دیده درون خویش را گشودند. غبار انکار از آینه افکار خود زدودند تا گوی معانی را در این میدان بیان ربودندن گوش جانشان باز شد و تباز راز و نغمه های روح نواز مولانا:
راز جز با رازدان انبار نیست راز اندر گوش منکر راز نیست
آنچه را دیگران ندیده بودند و یا به تفرقه مشاهده کرده بودند همه را در دکان وحدت مثنوی جمع دیدند و از تماشای جز او، دل بریدندن.
این مقاله به صورت ورد (docx ) می باشد و تعداد صفحات آن 35صفحه آماده پرینت می باشد
چیزی که این مقالات را متمایز کرده است آماده پرینت بودن مقالات می باشد تا خریدار از خرید خود راضی باشد
مقالات را با ورژن office2010 به بالا بازکنید .
انسان کامل از دیدگاه مولوی و راجرز فایل بصورت word میباشد
تعداد صفحات :98
فهرست مطالب
عنوان صفحه
فصل اول: «سرگذشت و احوال مولوی»..........................................................
1-1سرگذشت و احوال مولوی .......................................................................
1-2افکار و عقاید عرفانی ................................................................................
فصل دوم «مولوی چه می گوید؟»....................................................................
2-1مسلک عرفانی و افکار و عقاید مولوی ......................................................
2-2علم الیقین-عین الیقین-حق الیقین...............................................................
2-3تعلق –تخلق –تحقق....................................................................................
2-4پایه اصلی مسلک و طریقه عرفانی مولوی ................................................
2-5 رسالت عرفانی و ادبی مولوی .................................................................
2-6فروغ خورشید روح بخش عرفان مشرق...................................................
2-7طریق اصلاح نفوس و درمان دردهای اجتماعی و روحانی بشر...............
2-8داروی دردهای روحانی پنهانی بشر ........................................................
2-9پراکندگی و جمعیت حواس و اوقات .........................................................
فصل سوم : «مولوی و حافظ».........................................................................
3-1-عشق از دیدگاه مولوی ...........................................................................
3-2-پیر از دیدگاه مولانا ...............................................................................
3-3جام جم ا زدیدگاه مولانا............................................................................
3-4مولوی و حافظ .........................................................................................
فصل چهارم: «مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک ............................................
4-1 درمراحل سیرو سلوک علمی و عرفانی ...................................................
4-2 دوره ی اول زندگانی با شخصیت اول مولوی ........................................
4-3 دوره ی دوم و شخصیت دوم مولوی .....................................................
4-4 شخصیت سوم و فعلیت نهایی مولوی .....................................................
4-5 تقسیم بندی ..............................................................................................
1-4-5افکار و عقاید مولوی.............................................................................
2-4-5مارمیت اذرمیت ....................................................................................
1-2-4-5شعار مسلک علمی و عرفانی و کلید رمز افکار و عقاید مولوی........
3-4-5جبر واختیار و قضا و قدر ...................................................................
1-3-4-5قضا و قدر .......................................................................................
2-3-4-5تجلی و ظهور حق درمظاهر بشری و صدور معجزات و کرامات از انبیا واولیای خدا
4-4-5 اتصال پنهانی روح انسان کامل به مبدأ غیب مجرد الهی .....................
فصل پنجم : «آشنایی بیشتر با اشعار مولانا»
5-1شرح برخی از ادبیات مثنوی شریف
5-2شرح سه غزل شیوا از مولانا
5-3چند نمونه از کنایات اشعار مولوی
5-4القاب شعر اودبا و علما و هنرمندان ایران
شرگذشت و احوال مولوی
جلال الدین محمد فرزند بهاء الدین محمد معروف به «بهاء الدین ولد» و ملقب به «سلطان العلما» فرزند حسین بلخی، این خانواده پدر بر پدر ازمردم خراسان قدیم ساکن ناحیه ی بلخ بوده اند و به نسبت بلخی و خراسانی شهرت داشته اند؛ اما شهرت مولوی به «مولانای رومی» و «مولای روم» بعد از آنست که از بلخ مهاجرت کرده و در شهر «قونیه» موطن برگزیده اند که از بلاد معروف آناتولی و آسیای صغیر و ترکیه ی فعلی است و آن را در قدیم کشور «روم» می گفتند؛ به طوری که نگارنده تبع کرده ام این شهرت از اوایل قرن ششم هجری به بعد است. برای اینکه من درمؤلفات نیمهی اول این قرن دیده ام که ازمولوی به عنوان «مولانای روم» اسم برده و اشعاری نقل کرده اند؛ برای کسانی که سرگذشت مولوی را از روی کتاب ها خوانده اند هم این نکته تازگی دارد، زیرا تاکنون دیده نشده کسی متعرض باشد از این که چه تاریخ مولوی را به عنوان «مولانای روم» یا «ملای رومی ها» خوانده اند.
ولادت مولوی در بلخ روز یکشنبه ششم ربیع الاول سنه 604 و وفاتش در قونیه هم در روز یکشنبه پنجم جمادی الاخر سال 672 هجری قمری است. همان سال که نابغهی فلسفهی ریاضی خواجه نصیر الدین طوسی و برخی بزرگ مردان دیگر فوت شده اند. مدت عمر مولانا جلال الدین به حساب شمسی 66سال و به حساب قمری 68 سال و 89 روز یعنی سه ماه و یک روز کم بود.
پدرش بهاء الدین ولد با خانواده به قصد زیارت کعبهی معظمه و انجام عمل حج درحدود سال 616 که گیراگیر حمله ی مغول به ایران است ازبلخ مسافرت کرد. درحقیقت سبب عمدهی این مسافرت یا مهاجرت رنجشی بودکه در باطن از سلطان محمد خوارزمشاه داشت، خواه باعث مسافرتش، گزاردن مناسک حج و خواه و رنجش از سلطان محمد باشد، این ها همه علل و اسباب ظاهری بود و حقیقت امراراده ی حج بود که می خواست آن نهال الهی یعنی وجود مولوی را که درآن وقت حدود سیزده ساله بود از آن آفت خانمانسوز هجوم شوم مغول محفوظ نگاه بدارد و او را در سرزمینی دو از فتتنه پرورش دهد تا همچون درختی بارآور، سایه بر سر مشرق و مغرب عالم افکند.
این سبب ها برنظر ها پرده هاست
که نه هر دیدار صنعش را سزاست
از مسبب می رسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط را اثر
از این ادبیات مولوی بر می آید که همه چیز در دید و قدرت آفریدگار بی همتاست و دلیلش برهیچ کس آشکار نیست. آری! حق نمی خواست که این چراغ فیض رحمانی درآن تندباد شیطانی خاموش شود و چشم جهان بشریت از انوار تابناک او بی نصیب بماند. خلاصه مولوی درآن وقت که حدود 13 سال داشت همراه پدرو مادرش از بلخ سفر کرد. گفته اند که پدرش درعبور از نیشابور شیخ فریدالدین عطار نیشابوری معروف را که صاحب تذکره الاولیا و منظومه های منطق الطیر و اسرارنامه و مصیبت نامه است ملاقات کرد و شیخ عطار نسختی از «اسرارنامه»ی خود را بدو هدیه نمود و برای مولوی به فراست ایمانی، آتیهی درخشانی را پیش بینی کرده و به پدر او گفت که این پسر راگرامی بدار، باشدکه نفس گرم او آتش، در سوختگان عالم زند.
«مقدمه»
ادبیات در هر شکل و قالبی که باشد، نمایشگر زندگی وبیان کنندهی ارزش ها و معیارها وویژگی هایی است که زندگی فردی و جمعی برمحور آنها می چرخد. نقد وبررسی و ارزیابی آثار ادبی نیز چنین است و نمی تواند بدور از آن ارزش ها و معیارها باشد و بی توجه از کنار آنها بگذرد. به عبارت دیگر نقد و بررسی آثار ادبی از دیدگاهی می توان درس زندگی نامید، باهمهی گستردگی و تنوع و خصوصیات و مظاهر آن.
ادبیات از دو دیدگاه ما را با زندگی پیوند میدهد: از گذرگاه عاطفی، وقتی که آنرا می خوانیم، از گذرگاه خرد ورزی، وقتی که آنرا بررسی و نقد می کنیم؛ وقتی ما قطعه شعری را می خوانیم، عواطف و احساسات ما با عواطف و احساسات شاعر جنبههای مشترک پیدا می کند و با او هم سوئی روانی پیدا می کنیم، و یا وقتی سرگشتکی را در مطالعه می آوریم، به قول «آندره موروا» در حادثهی کشاکش بزرگی قرارمی گیریم و لحظات زندگیمان با آن حادثه آمیختگی پیدا می کند؛ دراین موارد نفس و جان ما می تواند از اثر پذیری برکنار بماند. از جهت خردورزی نیز، اگر به درستی به تحلیل و نقد آثار ادبی بنشینیم و جنبه های مثبت و مفنی آنها را دریابیم، زندگی را مطرح ساخته ایم؛ مطالعه وبررسی آثار ادبی باید با بررسی جنبه های زبانی، هنری ومحتوایی همراه باشید، به این معنی که پس از حل دشواری های واژه ای و تعبیرها و اصطلاحات متن و اشاراتی که به تارخ و قصص و اساطیر ممکن است وجود داشته باشد، باید به بررسی ارزش هنری و سپس به تجزیه و تحلیل محتوای آن بپردازیم. اندیشه های والا و ارزشمند را باز نماییم و پندارهای سخیف و کج اندیشی های نابخردانه را نقد کنیم. عبارات وابیات و تعبیرهای زیبا و استوار را با دلیل وحجت نشان دهیم و ابیات و جملات و عبارات نازیبا و نااستوار را باز نماییم. و اگر اثر شکل داستانی دارد، آنرا از جهت شناخت داستان بررسی کنیم: مثلاً اگر در داستان رستم و سهراب، فقط واژه دشوار را معنی کنیم و چند ویژگی زبانی را که درسخن فردوسی هست باز گوییم که مثلاً برای یک متمم دو حرف اضافه آورده است، یا «کجا» را در معنی «که» به کاربرده، داستان را به عنوان یک پدیده ی لسانی مطرح کرده ایم. برای آنکه داستان به عنوان یک اثر ادبی مطرح شود، پس از طرح و توضیح نکته های زبانی و ارزش های هنری یا ارزش های مربوط به فنون بلاغی، درمرحلهی سوم باید محتوای داستان را از جهت داستان شناسی، و دراین مورد به خصوص از جهت تراژدی شناسی، گره خوردگی، اوج و فرود داستان، جنبه های روان شناختی قهرمانان و سرانجام ظرایفی که داستان را به عنوان تراژدی برتر معرفی می کند، مطرح سازیم.
بنده از تهیه و تحقیق دربارهی شعر و ادب فارسی، اهدافی داشتم که یکی از آنها بیان کردن و روشن شدن مطالب دراین باره بود؛ و دراین تحقیق از استاد بزرگوار ادب و شعر فارسی، جناب آقای دکتر ده پنا که دانشجویان را به شناخت و درک ارزش های شعر و متون فارسی تشویق می کنند، تشکر میکنم؛
دراین تحقیق از منابع مختلفی استفاده کردم که از آن جمله می توان کتاب مقالات ادبی، اثر دکتر جلال الدین همایی، مکتب حافظ یا مقدمه برحافظ شناسی، تألیف دکتر منوچهر مرتضوی و گزیدهی غزلیات مولوی، اثر دکتر سیروس شمیسا است؛ امیدوارم این تحقیق بتواند برای علاقه مندان به شعر و متون فارسی مفید واقع شود و تفکر و توجه آنان را به این موضوع بیشتر کند.