فی لوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی لوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

پایان نامه بررسی رابطه شیوه های فرزند پروری و شخصیت با گرایش به اعتیاد

اختصاصی از فی لوو پایان نامه بررسی رابطه شیوه های فرزند پروری و شخصیت با گرایش به اعتیاد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پایان نامه بررسی رابطه شیوه های فرزند پروری و شخصیت با گرایش به اعتیاد


پایان نامه بررسی رابطه شیوه های فرزند پروری و شخصیت با گرایش به اعتیاد پایان نامه بررسی رابطه شیوه های فرزند پروری و شخصیت با گرایش به اعتیاد(همراه پاورپوینت و اکسل و اس پی اس اس )
فهرست مطالب
عنوان صفحه
فصل 1- خانواده و شیوه های فرزند پروری 1
1-1- مقدمه........... 2
1-2- خانواده 3
1-3- تعریف خانواده 3
1-4- چند وجهی بودن خانواده 3
1-5- خانواده یک نهاد پویا 3
1-6- خانواده نهاد اجتماعی و فرهنگی 4
1-7- تعریف شیوه های فرزند پروری 4
1-8- انواع شیوه های فرزند پروری و شخصیت همراه آنها 4
1-8-1- والدین مستبد 4
1-8-2- والدین سهل گیر 5
1-8-3- والدین والدین قاطع و اطمینان بخش ( مقتدر) 5
1-9- نقش خانواده در وقوع بزهکاری فرزندان 5
فصل 2- اعتیاد و خانواده 8
2-1- تعریف اعتیاد 9
2-2- تاریخچه مواد مخدر 9
2-3- علل و زمینه های اعتیاد 9
2-4- اعتیاد و خانواده 9
2-5- تحقیقات انجام شده در زمینه اعتیاد 10
2-5-1- مروری بر پژوهش های انجام شده در جهان 10
2-5-2- مروری بر پژوهش های انجام شده در ایران 11
2-6- عوامل خطرو عوامل محافظت کننده 12
2-6-1- عوامل خطر سوء مصرف مواد در خانواده 12
2-6-2- عوامل محافظت کننده از سوء مصرف مواد در خانواده 14
2-7- اثر بخشی شیوه های فرزند پروری در گرایش به اعتیاد 16
2-8- آموزش مهارتهای فرزندپروری هوشمندانه و موثر 20
فصل 3- فرضیه ها و روش انجام کار 22
3-1- ضرورت و اهمیت تحقیق 23
3-2- تحقیقات انجام شده 23
3-3- بیان مسئله 24
3-4- اهداف تحقیق 24
3-5- روش تحقیق 25
3-6- روش گردآوری اطلاعات 25
3-7- ابزار گرد آوری 25
3-8- فرضیه ها 26
3-9- پرسشنامه شیوه های فرزند پروری بامریند 26
فصل 4- تجزیه و تحلیل اطلاعات 29
4-1- روش تحلیل اطلاعات 30
4-2- نحوه پاسخ گویی والدین به پرسشنامه 30
4-3- نحوه پاسخ گویی والدین به سوالات شیوه فرزند پروری استبدادی 35
4-4- نحوه پاسخ گویی والدین به سوالات شیوه فرزند پروری آزاد 39
4-5- نحوه پاسخ گویی والدین به سوالات شیوه فرزند پروری اقتدار منطقی 42
4-6- آزمون فرضیه ها 46
4-6-1- فرضیات تحقیق 46
فصل 5- نتیجه گیری و پیشنهادات 50
5-1- نتیجه گیری 51
5-2- پیشنهادات 52
فهرست منابع 53


فهرست جداول
جدول‏4 1 توزیع سنی والدین 33
جدول‏4 2 ترتیب والدین در خانواده خودشان 33
جدول‏4 3 میزان تحصیلات والدین 33
جدول‏4 4 نحوه پاسخ گویی به سوالات شیوه فرزند پروری استبدادی 36
جدول‏4 5 نحوه پاسخ گویی به سوالات شیوه فرزند پروری آزاد 36
جدول‏4 6 نحوه پاسخ گویی به سوالات شیوه فرزند پروری اقتدار منطقی 37
جدول‏4 7 نتایج آزمون t استیودنت زیر فرضیه اول 49
جدول‏4 8 نتایج آزمون t استیودنت زیر فرضیه دوم 49
جدول‏4 9 نتایج آزمون t استیودنت زیر فرضیه سوم 51
گرایش و اعتیاد به سوء مصرف مواد از موضوعات مهم در حوزه آسیب های اجتماعی است که ذهن و اندیشه بسیاری از محققین این حوزه را به خود مشغول کرده است. در دهه های اخیر گرایش جوانان و نوجوانان به مواد مخدر موجبات نگرانی خانواده ها و برنامه ریزان کشور را فراهم نموده است. چرا که باعث از دست رفتن بسیاری از منابع و نیروی انسانی می شود.
خانواده به عنوان کانونی که شخصیت نخستین کودک در آن شکل می گیرد نقش بسیار مهمی در گرایش به سوی ناهنجاری ها و آسیب های اجتماعی و یا سالم زیستی اعضای خانواده دارد. در این راستا توجه به شیوه های فرزند پروری موثر در گرایش به سمت آسیب های اجتماعی از جمله اعتیاد نقش بسیار مهمی دارد.
در این پایان نامه به بررسی رابطه بین شیوه های فرزند پروری و شخصیت در گرایش به سوی اعتیاد پرداخته شده است. برای بررسی این موضوع از پرسشنامه شیوه های فرزند پروری بامریند که دارای 30 سوال که 10 سوال مربوط به شیوه فرزند پروری استبدادی، 10 سوال مربوط به شیوه فرزند پروری آزاد و 10 سوال مربوط به شیوه فرزند پروری مقتدرانه همگی با 5 گزینه کاملاً مخالف، مخالف، تقریباً مخالف، موافق و کاملاً موافق می باشد، استفاده شده است. این پرسشنامه توسط 75 نفر از والدین معتاد که به مراکز ترک اعتیاد در طی سه ماه پاییز سال 1390 آمده بودند و 75 نفر از وال

دانلود با لینک مستقیم


پایان نامه بررسی رابطه شیوه های فرزند پروری و شخصیت با گرایش به اعتیاد

تحقیق فرهنگ و شخصیت

اختصاصی از فی لوو تحقیق فرهنگ و شخصیت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق فرهنگ و شخصیت


تحقیق فرهنگ و شخصیت

فایل : word

قابل ویرایش و آماده چاپ

تعداد صفحه :43

به همراه پاورپوینت

حوزه ی فرهنگی و اجتماعی

سرخپوستان یانوماهوی ونزوئلا سرپناهی موقتی برپا می کنند که از آنجا به دنبال غذا گشت زنی می کنند و به شکار حیوانات می پردازند. وقتی این پناهگاه ها خالی از غذا می شود، حرکت کرده و در جای دیگری ساکن می شوند. در یک روز خاص مردان در هنگام سحر جمع شده و تدارکات حمله به یک دهکده ی مجاور را فراهم می سازند. گروه دلواپس و نگران هستند. مردان طرف مهاجم در خطر آسیب هستند و یک مرد ترسو ممکن است سرباز زند و با گفتن اینکه خار در پایش فرو رفته است از حمله شانه خالی کند. مردانی که اغلب این کار را زیاد انجام می دهند شهرت خود را به خطر می اندازند. برای یک یانوماهو هیچ چیز بیشتر از عمل نامردی و ترسویی نمی تواند شهرت و اعتبارش را خراب کند.

اما مردان یانوماهو همه مثل هم نیستند، حداقل دو گروه قابل تشخیص وجود دارد که فوق العاده در شخصیت متفاوت هستند. مردان یانوماهوی زمین های پست بسیار پرخاشگر هستند. آنها در زدن زنان خود با چوب به خاطر تخلفاتی مانند دیر آوردن چایی درنگ نمی کنند. آنها اغلب مردان دیگر را برای جنگ با گرز یا تبر به مبارزه می طلبند. و گاهی به دهکده های مجاور اعلان جنگ می کنند و سعی می کنند تا مردان دشمن را بکشند و زنان را به تصرف درآورند. این مردان یانوماهویایی بالای سرشان را می تراشند تا زخم های حاصل از مبارزه را با غرور نشان دهند وگاهی جای زخم شان را با رنگ قرمز رنگ می کنند تا آن را به عنوان نشانه ی شهامت و استقامت نشان دهند. در میان مردان یانوماهویایی زمین های پست پرخاشگر ترین مردان بیشترین تعداد زنان را دارند. در واقع کسی یک مرد واقعی تلقی نمی شود مگر اینکه مرد دیگری را کشته باشد و افتخار بودن یک یانومای را به دست آورده باشد. مردانی که یانومای هستند، بیشترین زنان را دارند.

در ارتفاعات گروه متفاوتی از یانوماهوها زندگی می کند. این افراد آرام و مسالمت جو هستند و جنگ را دوست ندارند. میزان زیادی خوبی و سازگاری را می توان در چهره هایشان دید. این یانوماهوها به دهکده های همسایه یورش نمی کنند، درگیر مبارزه با تبر نمی شوند و به ندرت اقدام به مبارزه با چماق می کنند. آنها به فضیلت همکاری تکیه می کنند. هر چند متاسفانه منابع غذایی در زمین های پست که یانوماموهای جنگجو بر آن تسلط دارند فراوان تر است.

ما چگونه می توانیم تفاوت های فرهنگی شخصیت بین یانوماموهای زمین های پست و ارتفاعات را درک کنیم؟ آیا آنهایی که از لحاظ خلقی مستعد تعرض و تهاجم بودند افرادی را که آرام تر و آشتی طلب بودند به سمت ارتفاعات و دور از منابع غذایی عقب راندند؟ یا اینکه آیا هر دو گروه در ابتدا مثل هم بودند و بعداً ارزش های فرهنگی متفاوتی در یک گروه پایه گذاری شد که متفاوت از ارزش های فرهنگی گروه دیگر بود. این سؤالات موضوع بحث این فصل را تشکیل می دهند. تاثیر فرهنگ بر شخصیت چیست؟ و به طور کلی چطور می توانیم الگوهای تغییر فرهنگی را در بین الگوهای عمومیت فرهنگی درک کنیم؟


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق فرهنگ و شخصیت

پایان نامه مطالعه شخصیت

اختصاصی از فی لوو پایان نامه مطالعه شخصیت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پایان نامه مطالعه شخصیت


پایان نامه مطالعه شخصیت

فایل : word

قابل ویرایش و آماده چاپ

تعداد صفحه :151

نظریه های شخصیت ، نقشه های ذهن هستند .

هاروی مایندس

مطالعه شخصیت

مطالعه شخصیت

هرکسی شخصیتی دارد

جایگاه شخصیت در تاریخ روان شناسی

مطالعه هشیاری

مطالعه رفتار

مطالعه ناهشیار

مطالعه علمی شخصیت

تعریفهای شخصیت

آنگونه که دیگران ما را می بینند

ویژگی های پایدار

ویژگی های بی نظیر


مطالعه شخصیت

هرکسی شخصیتی دارد

هرکسی شخصیتی دارد ، و شخصیت شما به تعیین محدودیت های موفقیت، خوشی و خرسندی در زندگی شما کمک می کند. ما درباره شخصیت صحبت می کنیم، و اگر بگوئیم که شخصیت شما یکی از مهمترین موهبت های شماست گزافه گویی نکرده ایم. شخصیت شما تا حالا هم به شکل گیری بسیاری از جنبه هی زندگی شما کمک کرده است و در آینده نیز به همین کار ادامه می دهد.

همه چیزهایی را که تاکنون به دست آورده اید ، تمام چیزهایی را که انتظار دارید در شغل خود به دست آورید ، خواه همسر یا والد خوبی باشید و حتی حالت سلامتی عمومی شما می تواند تحت تأثیر شخصیت شما و شخصیت های افرادی که با آنها تعامل دارید قرار گیرد.

چندبار فردی را به عنوان کسی که شخصیتی فوق العاده دارد توصیف کرده اید؟ منظور شما از این توصیف معمولاً این است که وی خوش برخورد و دلپذیر است و به راحتی می توان با او کنار آمد، فردی که ممکن است او را به عنوان دوست ، هم اتاقی یا همکار انتخاب کنید. اگر شما مدیر مؤسسه ای باشید، ممکن است ترجیح دهید که این شخص را استخدام کنید. اگر شما برای سپردن یک تعهد برای رابطه ای شخصی خود را آماده کرده باشید، ممکن است بخواهید با او ازدواج کنید که در این صورت تصمیم خود را طبق برداشتی که شخصیت او داشته اید قرار می دهید.

شما همچنین افرادی را می شناسید که به نظرتان شخصیت وحشتناکی دارند. امکان دارد این گونه اشخاص گوشه گیر، متخاصم ، پرخاشگر ، سرد ، ناخوشایند باشند و کنارآمدن با آنها دشوار باشد. شما آنها را استخدان نخواهید کرد یا به همکاری با آنها علاقه نخواهید داشت و احتمالاً دیگران نیز از آنها دوری می کنند و آنها را منزوی می سازند.

     شخصیت شما می تواند انتخابهای شما را محدود کند یا آنها را گسترش دهد و مانع از سهیم شدن شما در تجربه های خاص با دیگران شود یا شما را قادر سازد تا اکثر این تجربه ها را داشته باشید. شخصیت می تواند برخی از افراد را ملزم و محدود کند و دیگران را در معرض تجربیات جدید قرار دهد.

در حالی که شما درباره شخصیت دیگران داوری می کنید، آنها نیز داوری های مشابهی درباره شما می کنند. این قضاوتهای دو جانبه که هم زندگی فرد داوری شده و هم داور را شکل می دهد ، هربار که با یک موقعیت اجتماعی روبرو می شویم که ما را ملزم به تعامل با دیگران می کند، بارها تکرار می شوند. البته ، تعداد و تنوع موقعیت اجتماعی که مشتاقانه در آن شرکت می کنید نیز توسط شخصیت شما تعیین می شود ، مثل مردم آمیزی یا کمرویی نسبی شما. درست همانگونه که بدون تردید شما تصویر روشنی از شخصیت کلّی خود دارید، می دانید که آن عامل را در کجا ارزیابی کنید.


دانلود با لینک مستقیم


پایان نامه مطالعه شخصیت

دانلود مقاله بررسی مقدماتی آزمون شخصیت کرنل (فرمN2 ) برای سوال های 60 و 58

اختصاصی از فی لوو دانلود مقاله بررسی مقدماتی آزمون شخصیت کرنل (فرمN2 ) برای سوال های 60 و 58 دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

اختلالات روان تنی

 

اصطلاح اختلالات روان تنی به حالت فیزیکی ناشی از عوامل روانشناختی یا شدت یافته توسط آن ها اطلاق می شود. هر چند اکثراختلالات فیزیکی تحت تاثیراسترس،تعارض،یا اضطراب منتشرقرارمی گیرند، برخی از اختلالات بیشتر تاثیرپذیرهستند. دراختلالات روان تنی در طبقه"عوامل روانشناختی موثربرحالت فیزیکی" قرارداده شده اند.((کاپلان – سادوک 1990ص 253چاپ اول ترجمه دکترنصرت اله پور افکاری چاپ دوم 1371چکیده روان پزشکی بالینی تهران : انتشارات آزاده))
پزشکی روان تنی بر وحدت روان و تن و تعامل بین آن ها تاکید می کند( این در عین حال طب مکمل و دگرشیوه است). درمجموع اعتقاد براین است که عوامل روانشناختی درپیدایش تمام بیماری ها اهمیت دارند. آیا این نقش درشروع، پیشرفت،تشدید یا وخامت بیماری است یا درزمینه سازی یا واکنش به بیماری قابل بحث بوده و از اختلالی به اختلال دیگرفرق می کند. طب روان تنی امروزه بخشی از زمینه طب رفتاری است. درسال 1978" آکادمی ملی علوم" طب رفتاری را " یک زمینه بین رشته ای مربوط به پیدایش و یکپارچگی معلومات و روش های رفتاری و طبی زیستی وابسته به تندرستی و بیماری و تطبیق این معلومات و روش هایی برپیشگیری ، تشخیص و توان بخشی " تعریف کرده است.
در دی اس ام فور تجدید نظرشده ازاصطلاح طب روان تنی استفاده نشده است . در عوض به توصیف عوامل روانشناختی موثربراختلالات طبی،بصورت"یک یا چند مساله روانشناختی یا رفتاری که اثرنامطلوب و قابل ملاحظه برسیر یک اختلال طبی عمومی می گذارد، یا بطور قابل ملاحظه خطرپیامد نامطلوب را درشخص بالا می برد" می پردازد . معهذا، معدودی مخالف این عقیده اند که عوامل روانشناختی و رفتاری تقریبا در تمام اختلالات پزشکی نقشی دارند.
(ص 533)
((کاپلان – سادوک ترجمه دکترنصرت اله پور افکاری خلاصه روان پزشکی :علوم رفتاری – روانپزشکی بالینی تهران :شهرآب،آینده سازان))
اختلالات روانی فیزیولوژیائی ، اختلالاتی هستند که به صورت بدنی ظاهر می شوند،ولی علت آنها مسائل هیجانی است که برکارکرد دستگاه عصبی خودکار،غدد درون ریز، و جریانهای فیزیولوژیائی بدن تاثیرمی گذارند. تفاوت این اختلالات با اختلالات بدنی شکل آن است که این اختلالات در ارتباط نزدیک با دستگاه سمپاتیک و پاراسمپاتیک بوده و با ضایعات و جراحات بدنی آشکار همراه اند، و حتی ممکن است موجب مرگ شخص بشونددر این راستا اختلالاتی از قبیل زخم معده، سرطان ، آسم، مشکلات قلبی – عروقی، اگزما، و از این قبیل می باشد. فشار روانی ناشی از موقعیتهای دشواری است که فرد با آن روبه رومی شود و نمی داند که چگونه با آن وضعیت دشوار سازش حاصل کند، زیرا مطمئن نیست که بتواند ازعهده آن برآید. انواع مختلف رفتارهای نابهنجار، راههای سازش با استرس محسوب می شوند ، البته راههائی که مناسب نیستند. این راههای سازش با استرس به دو عامل بستگی دارند: یکی ضعف و ناتوانی درمنابع روانی،دیگری ادراک شخص نسبت به موقعیتی که با آن مواجه شده است. این اندیشه که عوامل روانی و اجتماعی در ایجاد بعضی بیماریهای بدنی موثرند از دیربازشناخته شده بود. امروزه حالاتی که در آن شکایات بدنی همراه با ضایعات و آسیبهای بافتی همراه است ولی علت آن روانی است تحت عنوان اختلالات روانی فیزیولوژیائی یا روانی بدنی نامیده شده اند. بسیاری از این اختلالاتی که در این مقوله مورد بحث قرار می گیرند نتیجه برانگیختگی فیزیولوژیائی شدید، و بادوام هستند. پاسخ بعضی ازافراد به این نوع برانگیختگیها، یا فشارروانی، رفتارهای بیگانه و عجیب است.پاسخ بعضی دیگر اختلالاتی شبیه سرطان، و پاسخ افرادی دیگر سردردهای میگرنی ، و از این قبیل است. علت متفاوت بودن پاسخهای این افراد مربوط است به نگرشها، الگوهای فیزیولوژیائی ، و تجارب گذشته و حال آنان ، همچنین حمایتهای اجتماعی که از آن برخوردارند.
آزاد،حسین 1378صص 228-227 آسیب شناسی روانی تهران :انتشارات بعثت

 

تاریخچه
تاریخ طب روان تنی به باورهای قدیمی مبنی بر اینکه جسم ممکن است تحت تاثیرعوامل برونی قرارگیرد می رسد. مروری به مفاهیم تاریخی طب روان تنی : ص533
روانکاوی:
زیگموند فروید(1900) ابتلاء جسمی در هیستری تبدیلی، که ریشه روانزا دارد، روی می دهد – مثلا، فلج یک اندام. هیستری تبدیلی همیشه یک علت و معنی روانی اولیه دارد ؛ یعنی معرف تظاهر سمبولیک جانشین یک تعارض ناخودآگاه است. تبدیل فقط به اعضائِی که ازسیستم عصبی عضلانی ارادی یا سلسله اعصاب جسمی – حرکتی عصبی می گیرند مربوط می گردد. انرژی روانی مهارشده ازراه های روانشناختی تخلیه می شود. فرنزی(1910)مفهوم هیستری تبدیلی درمورد اعضائی هم که ازسلسله اعصاب اتونوم عصب می گیرند بکار می رود؛مثلا خونریزی کولیت قرحه ای را می توان تظاهر یک تخیل روانی خاص تلقی نمود.(بیماری هائی مثل کولیت قرحه ای امروزه بیماری های روان تنی شمرده می شوند که فقط در اعضاء تحت تسلط سلسله اعصاب اتونوم روی می دهند). تعبیرفرنزی از علائم روان تنی به عنوان واکنش های تبدیلی نخستین انطباق این مفهوم بربیماری هائی مثل کولیت بود.
جلیف – گردوک(1910) اختلالات آشکار عضوی ،مثل تب وخونریزی،دارای معانی روانی اولیه معرفی شدند؛یعنی مثل علائم تبدیلی بازتاب تخیلات ناخودآگاه هستند.
فرانتس الکساندرعلائم روان تنی فقط دراعضاء تحت تسلط سلسله (1968)(1934)اعصاب اتونوم روی می دهد و معنی خاص ندارد(برخلاف هیستری تبدیلی ) بلکه محصول نهائی با حالات فیزیولوژیکی طولانی هستند، علاوه برعوامل روانی درگیر، انرژی روانی سرکوب شده بطور فیزیولوژیک تخلیه می شود. مشاهدات الکساندرتوسط در مطالعه ترشح زیاد پپسینوژن تائید شد. نخستین مفهوم مدل زیستی – روانی – اجتماعی را مطرح کرد.
هلن فلاندرزدانبار(1936) یک شکل شخصیتی خودآگاه والگوی رفتاری خاص درارتباط با بیماری های روان تنی خاص مطرح کرد شبیه تیپ کرونری آ فرایدمن و روزنمن(1959)
هلن دویچ (1939) و گرین اکر(1939)معتقد بودند که ضربه های تولد، شیرخوارگی و کودکی شخص را مستعد بیماری روان تنی بزرگسالی می سازد.
انژل کارما(1950)زخم پپتیک معنی روانی خاص دارد. این نظر تعمیم مفهوم تبدیلی فروید به عضوی است که ازسلسله اعصاب اتونوم عصب می گیردمشابه مفهوم فرنزی.
یورگن رویچ(1958) اهمیت تعامل بین افراد – یعنی ارتباط بین بیمار و محیط . آشفتگی درارتباط منجر به بیماری روان تنی می گردد، نوعی قهقرائی از ارتباط . مفهوم "شخصیت شیرخوارگی" را به عنوان آسیب پذیری دربرابربیماری روان تنی مطرح کرد. پیترسیفنوز و جان نمیا( - 1970). مفهوم آلکسی تایمی بعدها توسط استودمایر،که مایل به کاربرد اصطلاح "سوماتوتایمی" با تاکید برعوامل فرهنگی در استفاده از زبان تن و علائم جسمی برای بیان ناراحتی بود، تعدیل یافت.
پسیکوفیزیولوژیکی :
والترکانن(1927)همراهان فیزیولوژیکی بعضی از هیجانات ونقش مهم سلسله اعصاب اتونومیک را درایجاد آن واکنش ها نشان داد. این مفهوم مبتنی بر طرح های تجربی رفتاری پاولفی است.
هارولد ولف(1943)با استفاده از آزمون های عینی آزمایشگاهی سعی کرد استرس زندگی(خودآگاه) به پاسخ فیزیولوژیکی را از طریق آزمون های عینی آزمایشگاهی مرتبط سازد. تغییرفیزیولوژیکی ، اگرطولانی گردد،می تواند به تغییرساختاری منجرشود. او الگوی پژوهشی بنیادی را برای زمینه های پسیکوایمیونولوژی ، پسیکوکاردیولوژی ، وپسیکونوروآندروکرینولوژی تثبیت کرد.
هانس سلیه (1945) نشان داد که تحت استرس یک سندرم تطابق عمومی پدید می آید. هورمون های آدرنوکورتیکال مسئول این واکنش فیزیولوژیکی است.
جان ماسون (1968)هریک ازپاسخ های هیجانی عامل غالب درتعیین اندازه واکنش های فیزیولوژیکی وابسته به استرس و تنش متغیرهای روانشناختی درگیر یا عوامل کلیدی تنظیم کننده واکنش نسبت به استرس هستند. مفاهیم ماسون مقدمه ای برای تاکید ریچاردلازاروس (1984)درارزیابی شناختی محرک های استرس آمیز توسط فرد به عنوان عام خیلی مهم درتعیین واکنش های هیجانی بود.
مایرفرایدمن (1959)نظریه شخصیت تیپ آ به عنوان عامل خطرساز بیماری قلبی . این سندرم در30 سال گذشته برخیلی از پژوهش های روان تنی مسلط بوده است. مفهوم اساسی توسط هلن فلاندرزدانبار در 1936 معرفی شد.
رابرت آدر (1964) مفاهیم بنیادی و روش های پژوهشی را برای پسیکونوروایمینولوژی برقرار کرد.
اجتماعی فرهنگی :
کارن هورنای (1939) ، جیمزهالیدی (1948) ، مارگارت مید (1947) برنقش فرهنگی درپیدایش بیمای روان تنی تاکید نمود. به نظر آن ها فرهنگ برمادر تاثیرمی گذارد، که او به نوبه، ازطریق روابطش با کودک براو اثرمی کند، مثلا از طریق مواظبت ، تغذیه و انتقال اضطراب.
تامس هولمز،ریچاردریهی (1975) شدت و تعداد رخدادهای استرس آمیزاخیرزندگی را با احتمال بیماری ربط دادند. جان کاس (1976) عوامل روانی اجتماعی می توانند به عنوان استرس زا یا "حامل" درتعیین آسیب پذیری نسبت به بیماری عمل کنند.
نظریه سیستم ها:
آدولف مایر (1958)رویکرد روانی – زیست شناختی را برای ارزیابی بیمار تدوین نمود که برارزیابی منسجم جنبه های رشدی ، روانشناختی ، اجتماعی ،محیطی و زیست شناختی اختلال بیمار تاکید می کند. مفهوم اساسی مدل زیستی – روانی اجتماعی دررویکرد او تلویحا مطرح است.
زبیگینولیپووسکی (1970) رویکرد کل نگر برای بیماری روان تنی ضروری است. عوامل برونی (بوم شناختی ، عفونی ، فرهنگی، محیطی) ، درونی (هیجانی)، ژنتیک ، سوماتیک، وسرشتی و نیز سابقه قبلی وفعلی حائزاهمیت هستند وباید توسط پژوهشگرانی که درزمینه های مختلفی که آموزش دیده اند کار می کند مورد مطالعه قرار گیرند.
جورج اینگل (1977)اصطلاح زیستی – روانی – اجتماعی مشتق از نظریه عمومی سیستم ها و مبتنی برعقاید مفهومی که مدتها قبل توسط الکساندر و مایرمعرفی شده بود، ابداع کرد.
هربرت وینر (1977) مدل ادغامی پدیده های روان تنی . او نه تنها برنیازبرادغام عوامل زیست شناختی ، اجتماعی و روانشناختی سهیم در آسیب پذیری نسبت به بیماری ، بلکه بردرک این فرآیندها درسطوح ژنتیک، ملکولی ونوروفیزیولوژیکی تاکید کرد.
لئون آیزنبرگ جورج اینگل (1995) پژوهش روانپزشکی معاصرنشان می دهد که جسم/روان به بردارهای زیست شناختی و اجتماعی پاسخ می دهد، درحالیکه بطور مشترک توسط هردو ساخته می شود. راه های عمده مغزی درژنوم مشخص شده اند،روابط مفصل طرحریزی شده و نتیجتا نشان دهنده تجارب اجتماعی درجهان هستند.صص536-535
درطی سال ها انواع زیادی از اختلالات با این فرض که واجد مایه های روان تنی هستند مورد مطالعه قرار گرفته اند.ص535 بعضی ازاختلالات روان تنی مانند: آکنه ، واکنش های آلرژیک ،آنژین قفسه صدری، ادم آنژیونورتیک ،آریتمی ، خس خس آسمی سینه ، آسم برونشال ، اسپاسم کاردیا ، سندرم های دردمزمن ، بیماری کرونری قلب ، دیابت شیرین ، زخم اثنی عشر،فشارخون اساسی، زخم معده، سردرد، تبخال ،هیپرانسولینیسم، پرکاری تیروئید، هیپوگلیسمی، بیماریهای ایمنی، کولون تحریک پذیر،سردرد میگرنی،کولیت مخاطی، تهوع،نورودرماتیت، چاقی، قاعدگی دردناک، خارش مقعد،اسپاسم پیلور،آنتریت ناحیه ای ، روماتیسم مفصلی، درد ساکروایلیاک، بیماریهای پوستی مثل پسوریازیس،کولیت اسپاستیک، تاکیکاردی، سردرد تنشی، سل، کولیت قرحه ای، کهیر، استفراغ ، زگیل.
((کاپلان – سادوک ترجمه دکترنصرت اله پور افکاری خلاصه روان پزشکی :علوم رفتاری – روانپزشکی بالینی تهران :شهرآب،آینده سازان))

 

چگونگی پیدایش نقش روان شناسی
این نظریه که پزشکی و روان شناسی باهم مرتبط هستند، سابقه تاریخی طولانی ای دارد و به یونان قدیم برمی گردد. دراوایل قرن بیستم این موضوع با فعالیت های حرفه ای زیگموند فروید، که پزشکی خوانده بود، رسمی تر شد. او در مشاهدات خود ، متوجه شد که بعضی ازبیماران، بدون داشتن اختلالات عضوی و علایم جسمی ، دچار بیماری هستند. این موضوع با نظریه روانکاوی او سازگار بود. فروید معتقد بود که این علایم، تبدیلی است ازاختلالات عاطفی ناخودآگاه (الکساندر ،1950؛دیویسون و نیل ،1994)،فروید این وضعیت را هیستری تبدیلی نامید.
علایمی بیماران درهیستری تبدیلی شامل : فلج،کری،کوری و بی حسی دربعضی از اندام های بدن، مانند دست وپاست . وقتی که بی حسی دربدن به عصب ها مربوط نباشد، احتمالا دلیل عضوی وجود ندارد (دیویسون ونیل، 1994). این نوع هیستری تبدیلی درشهرنشینان ، در مقایسه با روستاییان، کمتردیده می شود، چون درشهرها ، شهروندان معمولا با آزمایش های پزشکی تشخیص می دهند که آیا مشکل جسمی وجود دارد یا نه (روزنهان وسلیگمن ،1984).
نیاز به درک وضعیتی مانند هیستری تبدیلی، پژوهشگران را راهنمایی کرد تا رابطه میان مسائل عاطفی و وضعیت جسمانی را در دهه 1930 مورد بررسی قرار دهند (الکساندر،1950). رشته ای به نام پزشکی روان تنی به وجود آمد که با شورای
پژوهش های ملی در ارتباط بود و به نشرمجله ای به نام پزشکی روان تنی درسال1939 منجر شد. بنیانگذاران این رشته ، افرادی تعلیم یافته درپژوهش پزشکی ، و رهبران آن روانکاوانی به نام های فرانتزالکساندر و روان پزشکی به نام فلاندرزدانبار بودند. چهارسال بعد ، این رشته به صورت یک انجمن، سازماندهی شد که درحال حاضرآن را جامعه آمریکایی روان تنی می گویند.
پژوهش های این جامعه ، درحدود بیست و پنج سال اول ، درمورد پزشکی روان تنی و تجزیه و تحلیل روان کاوی درباره دسته ای از مشکلات مرتبط با سلامتی ، شامل زخم معده ، فشارخون ، آسم ، سردردهای میگرنی و آرتریت روماتوئید بود.
دردهه 1960 توجه پزشکی روان تنی به روش ها و نظریه های جدیدی جلب شد(تاتمن ،1982). در حال حاضرتوجه این رشته ، به روابط میان عوامل روانی و اجتماعی و کارکردهای زیستی و فیزیولوژیکی در روند ایجاد بیماری معطوف است(لیپفسکی ، 1986).
در اوایل دهه 1970 رشته پژوهشی جدیدی به وجودآمد که نقش روان شناسی را در بیماری مورد بررسی قرار می داد. این رشته را پزشکی رفتاری می نامند و ازشاخه ای در روان شناسی به نام رفتارگرایی سرچشمه گرفته است. دراین دیدگاه فرض بر این است که رفتار از دو نوع یادگیری به وجود می آید:
1- شرطی شدن کلاسیک( یا پاسخ گر)، که درآن یک محرک (شرطی) از طریق همراهی با محرک غیرشرطی که قبلا پاسخ را ایجاد می کرده است، توانایی فراخوانی پاسخ را به دست می آورد.
2- شرطی شدن کنشگر که درآن ، رفتار به دلیل پیامدهای آن ، مانند تشویق یا تنبیه تغییر می کند. درآن زمان، رفتارگرایی دراوج شکوفایی خود بود و روش های شرطی سازی به مردم کمک می کرد که در مشکل های رفتاری خود، مانند پرخوری ، اضطراب وترس ، تغییر به وجود آورند(سارافینو ، 1996). درآن هنگام ، روان شناسان فیزیولوژیک ،آشکارا نشان دادند که وقایع روان شناختی ، به ویژه وقایع و حالات عاطفی ، درکارکردهای جسمانی مانند فشارخون موثرند. پژوهشگران نشان دادند که افراد می توانند یاد بگیرند که در صورت دریافت پسخوراند، سیستم های مختلف فیزیولوژیکی خود را کنترل کنند(میلر ، 1978).
چرا اینگونه یافته ها اهمیت دارند؟ زیرا آنها آشکار می سازند که میان روان و بدن رابطه ای مستقیم تر و مشخص تر از آنچه درگذشته تصور می شد ، وجود دارد.

 

مفاهیم روانی ،اجتماعی و شناختی اختلالات روانی فیزیولوژیائی

 

اطلاع درباره تاثیرحالات روانی بر حالات بدنی در یونان قدیم وجود داشت. در خلال قرن هفدهم و هجدهم عقاید مربوط به تاثیر حالات فیزیولوژیائی برانگیزه ها، هیجانها،وافکار گسترش بسیار یافت. درقرن نوزدهم شارکو استفاده ازهیپنوتیزم را در درمان این نشانه های بدنی به کار برد،و دراوائل قرن حاضرفروید اظهارداشت که نشانه های مرضی بدنی معنی سمبلیک(رمزی)دارند و برای مصالحه بین تکانه های منع شده ، تعارضهای روانی درونی،و دفاع شخص در برابراضطراب به کارگرفته می شوند. براساس نظریه های جدید نشانه های مرضی بدنی نتیجه منع تظاهرات هیجانی محسوب می شوند که تلفیقی است از نظریه فروید و اطلاعات جدید درباره رابطه بین تجارب هیجانی و اختلالات بدنی. درنظریه های جدید این باورنیزمورد توجه قرارگرفته است که بین شخصیت افراد و بیماریهای خاص بدنی رابطه ای وجود دارد؛مثلا ارتروز رماتیسمی مربوط است به سرکوبی دائمی خشم درفرد مبتلا. نظریه دیگری که امروزه طرفداران بسیاردارد،نظریه آمادگی عضوی است. یعنی این باوروجود دارد که این اختلالات عضو ضعیف را به دلیل تعارضهای ناخودآگاه دربرمی گیرند؛مثلا زخم معده به دلیل آمادگی بافتهای آن یا ترشح بیش ازاندازه پپسین درفردی که دچارتعارض شدید است ظاهر می شود. بیشترمحققانی که جریانهای روان شناختی رابررسی می کنند این عقیده را که حالات روانی به طور مستقیم براعضای بدن تاثیرمی بخشند،نوعی ساده انگاری دانسته، ازنقطه نظرتعاملی بهاین علائم جسمانی می نگرند.آنان تعامل بین حالات روانی و متغیرهای اجتماعی وزیستی را مورد تاکید قرار می دهند. این نظریه می تواند با توجه به بعضی ازفعالیتهای پیچیده مغزروشنترگردد. بدین معنی که مغزهم درتنظیم افکار دخالت دارد، هم در تنظیم رفتار و عملکردهای بدنی . یک نشانه مرضی روانی – بدنی از قبیل فشارخون بالا ممکن است به تحریک هیجانی شخص به دلیل مواجهه با یک فشارروانی درازمدت باشد. تحقیقاتی که درباره غدد درون ریز به هنگام تنش هیجانی صورت گرفته بیانگر آن است که این غدد تحت تاثیرفشارروانی واقع شده، عکس العمل نشان می دهند.مثلا به هنگام خشم ترشح غده فوق کلیوی افزایش حاصل می کند وموجب تشدید تنفس،تشدید ضربان قلب،وافزایش تنش عضلانی می گردد. این پاسخهای هیجانی نسبت به استرس برای بقای شخص سودمند است، زیرا نیروی بیشتری در اختیار وی برای مقابله با خطرو تلاش برای زنده ماندن ، می گذارد.تحقیقات هانس سلیه ،چگونگی تاثیراسترس برعملکرد غدد درون ریزو تاثیرمواد مترشحه غدد درون ریز برعملکردهای بدنی و رفتار را آشکار ساخته است. سلیه، حیوانات متعدد را در آزمایشگاه درشرایط فشارزای روانی قرارداد. او دریافت که وقتی آسیبهای محیطی یا بدنی این حیوانات راتهدید می کند، عملکرد غدد مترشحه درونی افزایش می یابد. بدین معنی که رنگ غده آدرنال از زرد به قهوه ای تغییرمی کند و شروع به رها سازی مواد ذخیره ای خود یعنی "استروئید" می نماید. وقتی که وضعیت استرس زا از میان می رود،
ظاهراغده آدرنال به حالت عادی بازگشته و عملکرد عادی خود را آغاز می کند. اما این حالت موقتی است زیرا چند هفته پس از آنکه حیوان بار دیگر در معرض استرس شدید و طولانی مدت قرار می گیرد، غده آدرنال مجددا بزرگ شده، ذخیره استروئید خود را ازدست می دهد و سرانجام حیوان به دلیل این تخلیه می میرد. سلیه این حالت را سندرم سازگاری عمومی نامید.که مربوط به الگوی واکنش ارگانیزم نسبت به استرس طولانی است. این الگو با اولین ضربه روانی یا واکنش هشدار دهنده آغاز می شود. به دنبال آن مرحله مقاومت یا بهبود فرا می رسد، و بالاخره به مرحله فرسودگی زیاد و واماندگی می انجامد که اگراسترس شدید و طولانی باشد منتهی به مرگ حیوان می شود. این حالت ، یعنی سندرم سازگاری عمومی ، درمورد انسان هنوز ثابت نشده است؛ ولی محققان درحال انجام دادن بررسیهایی دراین زمینه هستند. دربازیکنان هاکی و بیماران روانی به هنگام استرس و هیجان شدید، افزایش هورمونها شبیه به آنچه درآزمایش سلیه درحیوانات به وقوع پیوسته ، مشاهده شده است. تغییردرعملکردهای بدنی ناشی از استرس و فشارهای روانی شدید و دوام دار می تواند موجب بیماریهای بدنی از قبیل فشار خون بالا و زخم معده گردد. تحقیقی که در 1958 توسط ایروینگ جنیس درباره رابطه بین بهبودی پس ازعمل جراحی و عوامل روان شناختی صورت گرفته معلوم ساخته است که زخم عمل جراحی درکسانی که قبل از جراحی ترس متوسطی دارند، زودترازکسانی که ترسشان خیلی زیاد یا خیلی کم است، التیام می یابد. او معتقد است که میزان متوسط ترس برای مقابله با نگرانی می تواند سازنده باشد و بهبودی را سرعت ببخشد. آگاهی و اطلاع درباره بیماری و انتظارات بعد از عمل جراحی می تواند در نیرومندی بیمار برای سازگاری با درد و زخم پس از جراحی می تواند در نیرومندی بیمار برای سازگاری با درد و زخم پس از جراحی موثرافتاد،بهبودی آن تسریع نماید. هنگامی که این اطلاعات ازطریق فیلم و تصویربه افراد داده شد، مقاومت آنان دربرابر بیماری و استرس افزایش یافت و بهبود آنها تسریع گردید(ساراسون، 1989،180). این تحقیق نیزتاثیرحالات روانی و بدنی را بریکدیگر آشکار می سازد.
استرس، ترشحات هورمونی، به ویژه ترشحات غدد هیپوفیزوآدرنال را شدت بخشیده ، تغییرات زیستی – شیمیایی ایجاد می کند، و موجب فعالیت دستگاه عصبی خودکار می شود. گرچه همه افراد دربرابر استرس چنین عکس العملهائی را ظاهرمی سازند، اما دوام و چگونگی آنها به نوع محرک،ویژگیهای زیستی ، شخصیت،وتجارب زندگی شخص بستگی دارد. تجارب قبلی و فعلی شخص نقش مهمی در ارزیابی وی ازشرایط استرس زا و مکانیزمهائی که مورد استفاده قرار خواهد داد، به عهده دارند. چون تغییرات روانی بدنی در ارتباط با دستگاه عصبی خودکار بوده و این دستگاه در تمام نقاط بدن پراکنده است، بنابراین، اختلال روانی فیزیولوژیائی می تواند تمام دستگاههای بدن را فراگیرد.اختلالات مهمی که می توان نام برد، عبارتند از: اختلالات معدی – روده ای ، قلبی – عروقی ،تنفسی ، عضلانی ، استخوانی ، تناسلی و پوستی .صص 231-228
دیدگاههای مختلف درباره اختلالات روانی فیزیولوژیائی:
دیدگاه زیست شناختی
اختلالاتی مانند زخم معده، آسم و فشارخون ، تنها ناشی از استرس نیستند، بلکه استرس ازطریق بعضی متغیرها برکارکرد اعضای بدن کسانی که آمادگی این اختلالات را دارند، تاثیر می گذارد.
رابطه استرس با شیوع اختلالات بدنی درخانواده ها، واقعیتی است که بحث ژنتیک را درباره آنها معتبرجلوه می دهد. مثلا معلوم شده است که میزان بروز زخم معده دربین برادران دوبرابرجمعیت معمولی است. گرچه این مسئله خود به خود نمی تواند مبنایی برای این نتیجه گیری باشد که وراثت درافراد ، استعداد آنان را برای ظهور زخم معده فراهم می سازد، زیرا ظهور زخم معده دردو برادر دریک خانواده ممکن است ناشی از یادگیری ناسازگارانه یکسان درکنار آمدن با استرس باشد، ولی شواهد دیگر حاکی از آنند که یادگیری تبیین کننده همه ماجرا نیست.موضوع قابل توجه دیگر رابطه ای است که بین زخم معده و گروههای خونی وجود دارد. بدین معنی که ملاحظه شده است ، افراد دارای گروه خونیO
به احتمال بیشتری در معرض ابتلا به زخم معده قرار دارند. افزون برآن دریک آزمایش که 34 جفت دوقلوی یک تخمکی با 38 جفت دوقلوی دو تخمکی مورد بررسی قرارگرفتند، آشکارشد که میزان تطابق در دوقلوهای یک تخمکی برای ابتلا به زخم معده 50 درصد، درحالی که دردوقوهای دو تخمکی 14 درصد است.
نقش توارث در فشارخون نیز می تواند مهم باشد. همان گونه که قبلا اشاره شد،افرادی که یکی از والدین آنها مبتلا به فشارخون است واکنشهای قلبی عروقی شدیدتری نسبت به استرس نشان می دهند تا کسانی که در تاریخچه خانوادگیشان ابتلا به این بیماری ملاحظه نمی شود. این موضوع با مطالعه دوقلوها نیز تایید شده است. بدین معنی که واکنشهای اغراق آمیز قلبی عروقی دربین دوقلوهای یک تخمکی بیشتر از دوقلوهای دو تخمکی بوده است.
براساس نظریه ضعف بدنی ، یک مشکل روانی – بدنی در شخصی که ازضعف بدنی رنج می برد، یا ازنظردستگاه بدنی آسیب پذیر است با احتمال بیشتری ظاهر می شود. مثلا کسی که دارای دستگاه گوارشی نیرومند ، دستگاه عروقی متوسط ، و دستگاه تنفسی ضعیف است ، استرس شدید از هرنوع که باشد ممکن است تاثیرزیانبخشی بردستگاه تنفسی وی داشته باشد. شواهدی درتایید این نظریه وجود دارد.
دیدگاه روان پویائی
همان طور که می دانیم نظریه های روان پویائی ، رفتاررا به عنوان نشانه های هیجانات پنهان مورد توجه قرارمی دهند. بنابراین، تعجب آور نیست که این مکتب قبل ازهرچیز،مسائل روانی را که ممکن است به طور معنی دار در ایجاد بیماریهای بدنی دخالت داشته باشند مورد توجه قراردهد. درنظریه های روان پویائی نخستین ، اختلالات روانی – بدنی به اختلالات رشد روانی جنسی نسبت داده می شوند که دراثر تعارضهای پنهان،آشکار می گردند.مثلا زخم معده مربوط است به تعارضهای دهانی ، کلیت،به تعارض مقعدی و از این قبیل . لیکن دیدگاههای روان پویائی معاصر، تعامل خانوادگی را به عنوان هسته اصلی سبب شناسی رابطه بین استرس و اختلالات روانی – بدنی درنظر می گیرند. مثلا میگرن، فشارخون، آسم و زخم معده دربین افراد خانواده هایی که این اختلالات در آنها وجود داشته ، شایعتراز جمعیت کلی است. به هرحال، این اختلالات می توانند تابعی باشند ازژنها و ناراحتیهای هیجانی. دراین دیدگاه درمان عبارت است از: بازنمایی تعارضهای پنهان خواه ازطریق تحلیل خواب و تداعی آزاد که درتحلیل روانی اولیه مرسوم بود، خواه ازطریق درمانگریهای روان پویائی تغییریافته، با توسل به بحثهای چهره به چهره درباره مسائل و کشف ریشه های آنها درگذشته.
دیدگاه شخصیتی
در این دیدگاه، عوامل شخصیتی درایجاد اختلالات روانی فیزیولوژیائی مورد توجه قرارگرفته است. ازچند دهه بیش نظریه پردازان روان پویائی کوشیدند تا "انتخاب نشانه های مرضی را" نه تنها به تعارضها بلکه به تیپهای شخصیتی نیزارتباط دهند؛ رویکردی که برای بسیاری از نظریه پردازان غیرروان پویایی نیزجذاب و خوشایند بود. دنبار درسال 1935 براساس مصاحبه با بیماران ،خلاصه شماری ازچنین تصویرهای شخصیتی را به دست داد.مثلا افرادی که ازاگزما رنج می بردندخود ثنبیه گر ، ناکام شده ، درمانده ، و تشنه محبت بودند. والدین آنان دارای وجدانی قوی و ازنظر هیجانی با فرزندانشان فاصله داشتند. بیماران میگرنی سخت کوش، باوجدان،کمال گرا،وخواهان انجام دادن کارها به نحو شایسته ای بودند . همچنین الکساندر درسال1939 فشارخون را معلول منع ابراز احساسات پرخاشگرانه توصیف کرد واظهارداشت که نقص و نارسائی فرد در ابراز این احساسات موجب حسادت، ناکارآمدی ، خودکم پنداری در وی شده به نوبه خود منجربه منع بیشتر و عمیقتر پرخاشگری می شود. گرچه محققان بعدی تمایل به بی اعتبار ساختن رویکرد"خوشه صفات " را داشته اند، ولی مجددا علل قدیمی این اختلالات را مورد توجه قرارداده ودریافتند که بیماران مبتلا به فشارخون از نظرمنع احساسات پرخاشگرانه ، و افراد مبتلا به میگرن از نظر کمال گرائی دو گروه کاملا نامتجانس را تشکیل می دهند.
بدین ترتیب، تحقیق درباره صفات و نگرشهایی که ممکن است افراد را مستعد اختلالات خاصی سازد، ادامه یافت . یک نمونه آن کتاب " رفتاروقلب شما " است که در سال 1974 توسط فریدمن و روزن من به رشته تحریر درآمد. موضوع کتاب این است که فشارخون و سایراختلالات قلبی عروقی بیشتر در نوع خاصی از شخصیت که آن را تیپ آ نامیدند به وقوع می پیوندد. فریدمن و روزن من برخلاف الکساندرکه برمنع احساسات پرخاشگرانه در افراد مبتلا به فشارخون تاکید می ورزید، براین باورند که افراد تیپ آ پیشرفت کنندگان پرخاشگر
هستند. همان طور که قبلا نیز بیان شد آنان به سرعت حرف می زنند، با شتاب راه می روند، با عجله غذا می خورند، و ناشکیبا هستند به هنگام انتظار برای ورود به آسانسور و یا سوار اتوبوس و یا تاکسی شدن، بسیار بی قرارند. منتظر تمام شدن جمله دیگران نمی مانند و جمله های آنان را تمام می کنند. آنان افتخار می کنند که کارها را در مدت زمانی کمتر از آنچه دیگران موفق می شوند انجام داده اند، و پیشرفتهای خود را براساس معیارهای بالا می سنجند. کوتاه سخن آنکه ، آنان خود را تحت فشار دائمی نگاه می دارند؛ فشاری که سرانجام منتهی به آسیب رسیدن به دستگاه قلبی عروقی شان می شود.
روزن من در یک مطالعه طولی جالب، ویژگیهای شخصیتی 2249 نفرکارکنان، مجریان،ومدیران مرد بین سنین سی و نه وپنجاه را مورد ارزیابی قرارداد، و تا نه سال بعد وضعیت آنان را پی گیری نمود.تقریبا نیمی از آنان به عنوان تیپ آ شناخته شدند و نیم دیگر که آرامتر بودند به عنوان تیپ ب .ازاین عده 257 نفر از آنان ازتیپ ب بودند؛ یعنی ابتلای افراد تیپ آ به حمله قلبی بیشتر از دو برابر افراد تیپ ب بود. مطالعات بعدی نشان دادند که دو جز ویژه تیپ آ، یعنی ناشکیبایی و سابقه سبقت جویی دو عامل عمده برای پیش بینی حمله قلبی به شمار می روند(ماتوز و دیگران ، 1977). درواقع چنین به نظر می رسد که دستگاه قلبی عروقی افراد تیپ آ به فشارروانی سبقت جوئی حساسیت فوق العاده دارد. دریک بررسی، از دانشجویان تیپ آ و ب خواسته شد که بازی کامپیوتری پینگ پنگ را انجام دهند. دریک مرحله معین از بازی، آزمایشگران شروع به عیب جوئی ازعملکرد آزمودنیها کردند. بررسیها فیزیولوژیائی آشکار ساخت که این عیب جوئی موجب افزایش فشارخون، ضربان قلب، و ترشح آدرنالین درتیپ آ می شود، ولی در تیپ ب چنین تاثیری ندارد. به همین ترتیب وقتی که از آنان خواسته شد تا برای حل مسائل فکری ریاضی، درحداقل زمان ممکن، به رقابت با یکدیگر بپردازند، تغییرات قلبی عروقی آنان مانند آنچه درباره بازی پینگ پنگ به وقوع پیوست، بود. یعنی درتیپ آ افزایش فشارخون،ضربان قلب و ترشح آدرنالین ملاحظه گردید، ولی در تیپ ب چنین نبود( ویلیامز و دیگران1982).
این شواهد متقاعد کننده ، منتهی به طرح ریزی شماری از برنامه های آموزشی برای تیپ آ به منظور کنار آمدن با استرس شد. بدین ترتیب که رفتار خود را بیشتر شبیه به رفتار تیپ ب سازند تا درنتیجه از بیماریهای قلبی آنان جلوگیری شود. یک چنین طرحی روی 1035 زن و مرد که درشش ماهه گذشته دچار حمله قلبی شده بودند، صورت گرفت. برای یک سوم از آنان مشاوره رفتاری صورت گرفت ؛ برای یک سوم دیگر رژیم غذائی ، تمرینات ورزشی ، و دارو تجویز شد؛ و برای یک سوم بقیه که به عنوان گروه کنترل تعیین شدند، هیچ اقدامی به عمل نیامد. بعد از سه سال پیگیری درباره وقوع حملات قلبی در این افراد معلوم شد که کمترین میزان حمله قلبی درگروه مورد مشاوره واقع شده روی داده است و بیشترین میزان در گروه کنترل( فریدمن و دیگران 1982؛ تورسن 1982) . این یافته ها تایید کننده آن هستند که بیماری قلبی با رفتار تیپ آ رابطه داشته و افراد تیپ آ با ایجاد تغییر در رفتارشان می توانند بیماری قلبی خود را کنترل کنند.

 

دیدگاه فرهنگی اجتماعی
چندین نظریه پرداز مدعی هستند که منبع اساسی بی نظمی های فیزیولوژیائی ، فشارهائی است که ازطریق اجتماع برفرد وارد می شود. آلبرت سیمونز در 1961 در کتابی هیجان برانگیز تحت عنوان " مغز متهور انسان " بحث کرده است که بسیاری از اختلالات بدنی از یک تعارض اساسی بین آداب و رسوم اجتماعی و غرایز زیست شناختی سرچشمه می گیرند.
غریزه های زیست شناختی که سیمونزبرآنها تاکید می ورزد؛ عبارتند از: پاسخهای " جنگ یا گریز "، یعنی حالت شدید برانگیختگی سمپاتیک که موجب افزایش ضربان قلب، تشدید تنفس ، کند شدن جریان هضم ، و ترشح آدرنالین درخون و از این قبیل شده و پاسخی هستند به تهدید جدی . گرچه به نظر می رسد که این پاسخها هم در نوع انسان و هم درانواع حیوانات وجود دارند؛ زیرا موجب سازگاری ارگانیزم نسبت به تهدید می شوند، ویا به عبارتی دیگر بدن را برای عمل سریع در برابر خطر آماده می سازند، ولی طبق نظر سیمونز تحولات فرهنگی کنونی موجب ناسازگار شدن این پاسخها درنوع انسان شده اند. زیرا حیوانات دیگرهنوزقادرند که مستقیما جنگ کنند یا فرار نمایند، ولی انسان درباره دشمنانش می اندیشد،به آرامی مقاومت می کند، "خونسرد باقی می ماند" ، یا سعی درانجام دادن سایراستراتژیهای تمدنی می کند. بدبختانه این راه حلهای غیرمستقیم ،حتی اگرآنان را دربرابر تهدید محافظت کنند،دربازگشت بدن به حالت تعادل کمتراز عمل بدنی مستقیم کارآیی دارند. این برانگیختگیهای بدنی فرونشانده شده درونی ،براساس نظرسیمونز،موجب ظهوراختلالات بدنی می گردند.
مطالعات ویس با موشها، حمایتهایی درتایید این فرضیه ها به دست می دهد. بدین ترتیب که وقتی به دم موشها ضربه الکتریکی وارد می شد، موشها به صورت غریزی با یکدیگرمی جنگیدند. ویس و همکارانش در 1976 دریافتند که موشهایی که با یکدیگرضربه دریافت می کردند، اگرمی توانستند حمله کنند و حتی به شدت یکدیگررا مجروح سازند، کمترازموشهایی که در همان شرایط به آنها ضربه وارد می شد ولی امکان حمله به یکدیگربرایشان فراهم نبود، دچارزخم معده می شدند. بنابراین ،آزاد بودن و امکان ابراز پاسخهای پرخاشگرانه می تواند به موشها و احتمالا به انسان نیز در جلوگیری از اختلالات مربوط به استرس کمک نماید.جنبه دیگر جامعه صنعتی مدرن که ممکن است در اختلالات مربوط به استرس سهیم باشد ازهم گسستگی خانوادگی،طلاق،وجدائی است که میزان آن درممالک غربی همواره رو به تزاید است. یافته هائی در دست است که نشان می دهد این افراد در تلاش خود برای زندگی مرفه ازحمایت اجتماعی منظم ، و محافظت موثر در برابر بیماریها محروم شده اند.
شواهدی نیز دال بر این موضوع وجود دارد که حمایت اجتماعی در بهبودی جراحات و بیماریهای افرا د کمک موثری محسوب می شود(کهن ،ویلز ،1985؛میروتیز ،1980؛اسکلار ،1981). حتی شواهد بیشتربیانگرآن هستند که افراد فاقد حمایت اجتماعی ، استعداد بیشتری برای ابتلا به بیماری دارند. از علل مرگهای زودرس می توان بیماری قلبی، سرطان،سکته عفونتهای کبدی، فشارخون ، ذات الریه واز این قبیل را نام برد که هریک ازآنها بدون استثنا، درزنان و مردان مجرد به طور معنی دار بالاتر از زنان و مردان متاهل بوده است. میزان مرگ به دلیل بیماری قلبی که بیشترین علت مرگ دراکثرجوامع محسوب می شود، دریک گروه سنی معین،درزنان و مردان مجرد و جدا شده دو تا پنج برابرمتاهلین بوده است(لینچ ، 1977). درحالیکه کمبود رابطه صمیمانه و محبت آمیزممکن است افراد را مستعد بیماری نماید، اما نبود چنین رابطه ای ممکن است سلامت فرد را بیشتر به مخاطره اندازد. این موضوع به ویژه در مورد بیماران سرطانی کاملا صادق است، زیرا ناراحتی آنها بلافاصله و به دنبال ازدست دادن یک رابطه مهم هیجانی ظاهر شده است. افزون برازهم پاشیدگی خانوادگی، سایرتغییرات گسترده اجتماعی نیزبه نظرمی رسد که درآمادگی و ابتلای گروههای معینی ازاختلالات استرسی موثرباشند. مثلا قبلا در اکثرممالک غربی شیوع زخم معده درمردان چهار برابرزنان بود، ولی درحال حاضراین نسبت به کمتراز دو برابر تقلیل یافته است. دلیل این موضوع ممکن است چنین باشد که امروزه اکثرزنان کارهائی را انجام می دهند که قبلا خاص مردان بود و بدین ترتیب هر دو جنس در معرض استرس زاهای مشابهی قرار دارند. هنگامی که زنان درصد بیشتر و بالاتری از نیروی کار را تشکیل دهند و مسئولیتهای شغلی بالاتری را بپذیرند، به احتمال زیاد تفاوتهای جنسی در این زمینه به کلی ناپدید خواهد گشت. زمانی تصور می شد که شکایات بدنی وابسته به استرس خاص فرهنگهای صنعتی است ؛ زیراخواه و ناخواه صنعتی شدن جوامع ، فشارروانی خاصی را برافراد تحمیل می کند، اما مطالعات بین فرهنگی دلالت برآن دارند که گرچه این شکایتها در جوامع غیرصنعتی شیوع کمتری دارند، ولی به دلیل بالا بودن میزان مرگ و میردر این جوامع ، تفسیرچنین داده ای مشکل است. خلاصه اینکه گرچه این شواهد قابل بحث هستند، ولی دلایل بسیار حاکی از آن است که هم تمدن وهم الگوهای خاص فرهنگی اجتماعی می توانند موجب فشارهای روانی قابل تبدیل به اختلالات بدنی ، درافراد شوند. البته این استرس زاهای فرهنگی اجتماعی نباید به عنوان تنها علت محسوب شوند، بلکه باید به عنوان علتی درمیان علل مشارکت کننده متعدد قلمداد شوند.

 

دیدگاه رفتارگرائی
سالهای متمادی پذیرفته شده بود که اگر نوعی شرطی سازی در ایجاد اختلالات روانی – بدنی نقش داشته باشد، شرطی سازی عاملی است، زیرا درشرطی سازی عاملی (فعال) لازم است که ارگانیزم بتواند به صورت ارادی پاسخهای خود را تغییردهد تا به تقویت برسد یا ازتنبیه اجتناب ورزد. مثلا کاملا باورکردنی به نظرمی رسید که آسم به دلیل دستیابی به تقویتهای مترتب برآن ( توجه مادر، مدرسه نرفتن، و از این قبیل) ظاهرشود،اما براساس گزارشهای تحقیقی جدید بسیاری از افراد توانسته اند پاسخهای خودکارو غیرارادی خود را زیرکنترل اراده درآورند. مثلا آزمودنیها توانسته اند ضربان قلب خود را درجهت اجتناب ازدریافت شوک تغییردهند.یافته های مذکور این نتیجه مهم را به دنبال داشت که تنها یادگیری عاملی نمی تواند در ظهور اختلالات بدنی موثرباشد،بلکه کنترل ارادی رفتارهای غیرارادی نیزدرظهور یا فرونشاندن این اختلالات عامل موثری محسوب می شود.(صص257-265)

 

درمان اختلالات روانی تنی

 

درمان اختلالات روانی فیزیولوژیائی
روشهای درمانگری رفتاری به ویژه بیوفیدبک (پسخورد زیستی) دردرمان اختلالات روانی فیزیولوژیائی بسیار موثربوده است . این روش عبارت است از: کنترل پاسخهای غیرارادی مانند تنفس ،نبض، ضربان قلب، وتشدید یا کاهش آنها به صورت ارادی. به تعبیردیگر، جریان بیوفیدبک عبارت است از: آموزش و تعلیم کنترل ارادی پاسخهای فیزیولوژیائی اندامهائی از قبیل مغز، قلب ، عضلات ، و غدد. محققان نشان داده اند که انسان قادر است این جریانهای غیرارادی را زیرکنترل و اراده خود درآورد. از طریق کنترل ارادی جریانهای غیرارادی بدن این امکان به وجود می آید که شخص از تاثیرات استرس براعضای بدن خود بکاهد و در نتیجه به درمان اختلالاتی از قبیل میگرن ، فشارخون ، و زخم معده نایل آید.
پیشگام مطالعات درباره این روش ژوزف کامیا در 1985 است.آزمایشهای اولیه وی بدین صورت بود که آزمودنیها را در اطاق تاریکی قرار می داد و امواج مغزی آنان را ثبت می نمود. از این آزمودنیها خواسته می شد تا چشمان خود را ببندند و هنگامی که صدای زنگی را می شنوند حدس بزنند که آیا در حالت امواج مغزی آلفا هستند یا غیرآلفا . به دنبال آن به آزمودنیها گفته می شد که حدس آنان درست بوده است یا غلط. با اطلاع حاصل کردن از این نوع پسخورد ، آزمودنیها طی چند جلسه می آموختند که بین حالات امواج آلفا و غیرآلفا تمیز قائل شوند. جالبتر آنکه ، وقتی این تمیز و تشخیص را آموخته بودند، براساس آن حتی می توانستند به طور ارادی ریتمهای امواج آلفا را کم یا زیاد کنند. بعد کامیا در 1968 دریافت که می تواند جریان یادگیری بیوفیدبک را با نواختن یک آهنگ به هنگام پدیدار شدن امواج آلفا سرعت بخشد. سایر محققان با به کار بردن روشهای بیوفیدبک مشابه با آزمایشهای کامیا به نتایج قابل مقایسه ای رسیده اند(کاستیتیس ،1971؛ رورویک ،1970).
ارزش روش بیوفیدبک در درمان اختلالات روانی فیزیولوژیائی از قبیل تنظیم فشارخون و سایر عملکردهای دستگاه عصبی خودکارآشکارگردیده است. علاقه مشابهی به درمانگری این اختلالات از طریق کنترل امواج مغزی و تنویرو توسعه جریانهای آگاهی ابراز شده است . محققان نشان داده اند که به کارگرفتن میانجیهای " ذن و یوگا " ( راههای و ورزشهایی برای تمرکز و خلسه) نه تنها برای بالا بردن و پائین آوردن فشارخون،حرارت بدن، و عملکردهای مربوط به آنها مناسب اند، بلکه در کنترل امواج مغزی نیز موثرند. درواقع هایرای و کاساماتسو (1966) در دانشگاه توکیو همبستگی بالایی بین کنترل امواج مغزی و میزان توانایی مهارتهای " ذن" یافتند. درخلال مدیتیشن (خلسه)، و به هنگام تمرین "ذن" تغییراتی درفعالیت امواج مغزی آلفا ملاحظه گردیده است. درکسانی که 20 سال یا بیشترتمرین "ذن" را انجام داده بودند، الگوهای درازمدت فعالیت امواج تتا را که ریتم آنها 5 تا7 سیکل در ثانیه است نیزنشان داده اند. معنی دار بودن این ریتم امواج تتا هنوزموضوع مطالعه محققان است.
پیشنهاد شده است که تعلیم بیوفیدبک – که به عنوان یوگای الکترونیک مورد توجه قرار گرفته است – می تواند بسیاری از بیماریهای روانی بدنی را تسکین بخشد، درچیره شدن فرد براضطراب و تنش خود کمک نماید، نیاز به استفاده از آرامبخشها و سایر داروها را کاهش دهد، وبرعملکردهای ذهنی فرد به صورت ابداع و رسیدن به ابعاد تازه ای از تجربه درونی بیفزاید. گرچه ممکن است مسائل بسیاری درباره بیوفیدبک وجود داشته باشد که بی جواب مانده است، ولی پاره ای ازپیامدهای زیانبخش جزئی ناشی از آن ذکر شده است. مثلا خود کنترل سازی و دستکاری امواج مغزی ، به عنوان نخستین خطرات که ممکن است منجر به تجربه هایی شبیه به تجربه های ناشی از استعمال شود ذکر شده است.
یا استفاده نادرست از این ابزارها ، می تواند به شرطی شدن و برقراری رفتار ناسازگار به جای ایجاد حالات سازگار منتهی گردد. علاوه بر آن ، به نظر می رسد احتمال کمی وجود داشته باشد که یادگیری کنترل سازی پاسخهای خودکار بتواند در سازگاری موثر فرد با مسائل زندگی ، حالات ، و احساسات داخلی نقش عمده ای ایفا نماید.

 

قابلیت پیش بینی و کنترل
رفتارگرایان شناختی ، هم در مورد اضطراب و هم در مورد استرس ، خاطرنشان ساخته اند که آنها بیش از جریان ساده محرک و پاسخ هستند. دو متغیری که به نظر آنان به ویژه در واکنشهای استرسی مهم است ، عبارتند از : پیش بینی پذیری محرک استرس زا و کنترل فرد برمحرک چنان که تحقیقات نشان داده اند محرکهای قابل پیش بینی کمتراز محرکهای غیرقابل پیش بینی استرس آفرین اند. این اصل درجنگ جهانی دوم درخلال حمله های هوائی به لندن پا به عرصه وجود گذاشت . بدین ترتیب ، شدت تجربه اضطراب لندنیها، که به طور منظم و مکرر بمباران می شدند خیلی پایینتراز مردمان شهرهای کناره بود که بسیار کمتر و بی نظمتر بمباران می شدند(ورنون ، 1941). این موضوع که قابلیت پیش بینی برتبدیل استرس به بیماری بدنی می تواند موثرباشد در آزمایشهای ویس درمورد زخم معده در موشها نشان داده شده است(ویس،1977) . بدین معنی که توانائی بسیاری از موشهای مورد آزمایش درجان سالم به در بردن ازابتلا به زخم معده فقط به کنترل داشتن بر ضربه های الکتریکی مربوط نبود، بلکه قابلیت پیش بینی آنها – یعنی این واقعیت که همیشه یک علامت آگاهی دهنده قبل از ضربه ها ارائه می شد- نیز در این امر تاثیرداشت.
گرچه کنترل ضربه ها اهمیت بیشتری دارد، ولی قابلیت پیش بینی نیز در محافظت ارگانیزم در برابر استرس قطعی است ( تامپسون 1981).آزمایش مربوط به موشهائی که سلولهای سرطانی در بدن آنها کاشته شده بود آشکارکرد که موشهائی که توانائی کنترل ضربه ها را داشتند به اندازه موشهائی که هیچ ضربه ای دریافت نمی کردند قادر به پس زدن سرطان بودند (ویزپینتینر و دیگران ، 1982). این پدیده احتمالا به نظریه بندورا راجع به " انتظارات کارآمدی " و تاثیر آنها بر سطوح اضطراب در ارتباط است. همان طور که عقل سلیم پیشنهاد می کند، احساس استرس زا بودن یک تجربه ، کمتر به خطرناک بودن یا دردناک بودن آن بستگی دارد تا به چگونگی انتظار کارآمدی فرد برای دفاع در برابر آن درد یا خطر. بنابراین ، یک خلبان بمب افکن که از اعتماد به نفس بالائی برخوردار است به هنگام پرواز بربالای خطوط دشمن ممکن است خیلی کمتراز یک شخص عصبی مزاج که اولین پرواز هوائی را انجام می دهد، احساس استرس کند. این اصول شناختی موجب ایجاد تمرینهائی شده است که به برنامه های اداره استرس مشهور است( میشن بوم ، جارمکو ،1983). هدف این برنامه ها عبارت است از مشخص ساختن منابع شناختی و محیطی استرس آور بیمار و ایجاد مهارتهای مورد نیاز برای کنار آمدن با این استرس آورها. مثلا برای درمان مشکل شخصی که فکر می کند توسط دیگران به هر طرف سوق داده می شود، به جای اینکه به وی آموخته شود چگونه از سوق داده شدن به هرطرف اجتناب ورزد، ممکن است به او روش ابراز وجود تعلیم داده شود. به همین ترتیب به افرادی که احساس می کنند از نظر گذر

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله بررسی مقدماتی آزمون شخصیت کرنل (فرمN2 ) برای سوال های 60 و 58

دانلود مقاله رابطة زبان در شکل گیری شخصیت و تفکر

اختصاصی از فی لوو دانلود مقاله رابطة زبان در شکل گیری شخصیت و تفکر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 نقش زبان در شکل گیری شخصیت و روابط انسان
اگر تاکنون " قدرت خارق العاده بازتاب دادن" را تـجربه نکرده ایـد، حـالا فرصت خوبی است که این کار را انجام دهید چراکه "زبان هـای درونی" حـالـت پیشرفته بازتاب هـای درونی افراد می باشند. با بازتاب دادنهای اولیه، فرد با طرف مقابل خـود ارتـباط برقرار می کند و این احساس را در آنها بـوجـودمی آورد که می توانند به او اعتماد کنند. مرحله بعدی درک "زبان درونی" آنـهاست تـا بتـوانـید بــا زبان خودشان با آنهاصحبت کنید و آنها را به طور کامل متوجـه منــظورتان کنید.
در روابط عاشقانه و قرارهای ملاقات ما نمی توانیم به راحتی "ارتباط" برقرار کنیم. حتی زن و شوهرها که یکدیگر را خیلی خوب می شناسند، باز هم توانایی برقراری ارتباط مناسب با یکدیگر را ندارند، به این خاطر که هیچ گاه یاد نگرفته اند که زبان درونی یکدیگر را درک کنند.
در اینجا مثالی می زنیم؛ مردی می خواهد سالگرد ازدواجشان را جشن بگیرد. به این منظور میزی را در یک رستوران مناسب رزرو می کند. او غذای مورد علاقه خانم را سفارش می دهد و شام فوق العاده ای را ترتیب می دهد. او به خودش اطمینان دارد که همه کارها را به بهترین وجه انجام داده. از سوی دیگر خانم حال مناسبی ندارد و خسته از محل کار برگشته. این سورپرایز برایش اصلاً جالب نیست و نهایتاً با سر درد شدید از رستوران به خانه باز می گردد.
چه اتفاقی روی داده است؟ کاملاً واضح است. زبان درونی آقا دیداری است و زبان درونی خانم، شنیداری. رستوران شلوغ بوده و میز آنها اگر چه دورنمای خوبی داشته، اما نزدیک به آشپزخانه بوده. آقا در هنگام صرف شام به غروب خورشید نگاه می کرده و مانند خیلی از مشتری های دیگر به هیچ وجه متوجه شلوغی نشده.
خانم متوجه می شود که میز آنها یکی از بهترین میزها بوده و می خواهد به خاطر آن از همسرش تشکر کند، اما متاسفانه سر و صدایی که از آشپزخانه به گوش می رسد، اعصاب او را بهم می ریزد و شب او را خراب می کند. خانم احساس می کند که شکایت کردن نشان دهنده بی احترامی و بی حرمتی است، اما به فکر فرو می رود و با خودش می گوید: "این مرد چش شده؟ چطور می تونه فکر کنه این جای مزخرف، رمانتیکه؟!"
این زوج تا زمانیکه پایشان به سمت مشاور کشیده نشود، متوجه نخواهند شد که زبان درونی هم وجود دارد. زمانیکه متوجه تفاوت های درونیشان بشوند، تمام حساسیت های میان آنها قابل درک و حل شدنی خواهد شد. خانم می تواند از چشم های آقا که زیبایی ها را می بینند، تشکر کند و آقا هم از گوش های خانم که زیبایی ها را می شنوند. از آن به بعد برای آنها تصمیم گرفتن در مورد مکان مناسب برای صرف شام خیلی راحت تر می شود. آنها به آسانی می توانند بر سر هزاران مسئله دیگر که قبلاً غیر قابل بحث بوده، به توافق برسند.
نظری اجمالی به زبان درونی و رویکرد شخصیتی
مقوله زبان درونی از شاخه نظری "عصب شناسی و زبان" (NLP) گرفته شده است. البته این بحث دارای تعاریف مختلفی می باشد. به عنوان مثال "تونی رابینز" از این نسخه در مراسم سخنرانی خود استفاده می کرده. به هر حال این مقوله ساخته ذهن من نیست و محققان بیشماری در مورد آن دعاوی مختلفی را منتشر نموده اند. برای کسب اطلاعات بیشتر به خواندن مقاله ادامه دهید.
ما مفاهیم دنیای اطراف خود را از طریق دیدن، شنیدن و احساس کردن درک می کنیم. در یک فضای بخصوص، افراد مختلف، متوجه اشیاء مختلفی می شوند. NLP به ما کمک می کند که بتوانیم این تفاوت را تشریح کنیم.
برخی از افراد دنیای خود را با دیده هایشان می شناسند و برخی دیگر با شنیده ها. در این میان عده دیگری نیز هستند که با حس کردن به شناختن محیط اطراف خود می پردازند. اما مشکلی که در اینجا مطرح می شود این است که هیچ کدام از انواع دریافت ها، قابل رویت نیستند به همین دلیل دیگران به سختی می توانند متوجه شوند که شما چگونه اطراف خود را می شناسید. هر چند ما در زندگی خود با افراد زیادی برخورد می کنیم که رنگ پوست و موی متفاوتی با ما دارند، اما چون این طور چیزها قابل رؤیت هستند، چندان عجیب به نظر نمی رسند؛ اما زمانیکه نوبت به زبان درونی می رسد، مسائل قدری پیچیده تر می شوند. مانند خانمی که همسرش او را به رستوران برده، ما هم نمی توانیم از درک دیگران دریافت کاملاً صحیحی داشته باشیم.
ادامه این مقاله به شما کمک می کند که تشخصی دهید جزء افراد دیداری، شنیداری و یا احساسی هستید. همچنین به شما کمک می کند تا بتوانید به زبان درونی دیگران نیز پی ببرید.
اما به خاطر داشته باشید که با خواندن این مقاله یک متخصص نمی شوید، بلکه میتوانید در رابطه خود به موفقیت های چشمگیری دست پیدا کنید. پس سعی کنید:
1- از تفاوت های موجود میان این زبان های نامرئی درونی به نفع خود استفاده کنید.
2- هیچ گاه تصور نکنید که با در نظر گرفتن زبان درونی دیگران به حریم شخصی خود لطمه می زنید، بلکه به این فکر کنید که با تفهیم دیدگاههای دیگران می توانید چیزهای جالب و جدیدی را به زبان درونی خود اضافه کنید.
در این قسمت نگاه کوتاهی به هر یک از این نوع زبان های درونی می اندازیم.
شخصیت دیداری
خانم ها و آقایون دیداری که معمولاً جزء تیپ A به شمار می روند، دلشان می خواهد همه وقایع را تا آنجایی که امکان دارد با چشم های خودشان تجربه کنند. آنها خیلی مراقب ظاهر و قیافه خودشان هستند و سعی می کنند در هر حالتی، لباس های تمیز و مرتبی بر تن کنند، حتی زمان باغبانی.
آنها خودشان را با مقوله های دیداری به دیگران نشان می دهند. به عنوان مثال زمانیکه می خواهند موافقت خودشان را با شما اعلام کنند، می گویند: "بله درست است، من همه چیز را به وضوح می بینم." زمانیکه می خواهید از آنها سؤال مهمی بپرسید، مستقیماً به چشم هایشان خیره شوید. به خوبی متوجه می شوید که پیش از پاسخ دادن چشم هایشان به سمت بالا متمایل می شود تا بتوانند جواب پرسش شما را در ذهن خودشان به تصویر بکشند. افرادی که جزء این گروه قرار دارند معمولاً در ابراز احساسات اندکی کند عمل می کنند.
شما اگر خودتان هم یک انسان دیداری نباشید، اما می توانید به راحتی با این گروه ارتباط برقرار کنید چرا که آنها به راحتی می توانند به طرق مختلف زیبایی را به زندگی شما هدیه کنند. به عنوان مثال برای آخر هفته یک برنامه جالب می ریزند و شما را به سمت یک مکان خوش منظره هدایت می کنند. برای برقراری مناسب با این افراد سعی کنید موضوعات مختلف را برایشان به تصویر بکشید و در نهایت بگویید: " می توانی آنرا تجسم کنی؟" به جای اینکه بگویید: "به گوشت چطور می آید؟" و یا "چه احساسی در مورد آن داری؟"
شخصیت شنیداری
خانم ها و آقایونی که در این دسته جای می گیرند معمولاً کمی آرامتر هستند. مانند همان خانمی که در قسمت بالا به آن اشاره شد معمولاً به صداها خیلی حساس هستند: از یک عدم تعادل ناچیز در استریو خانه گرفته تا موتور دیزلی یک کامیون در یک بعد از ظهر آرام.
همانطور که ممکن است تا این لحظه حدس زده باشید، این افراد تبحر خاصی در برقراری ارتباط با سایرین دارند. آنها از صحبت کردن لذت می برند و به راحتی می توانند ذهن شما را از روی لحن صحبت کردنتان بخوانند. در حالیکه با آوای لغات هماهنگ هستند، گاهی اوقات با تمام مسائل به طور تحلیلی برخورد می کنند، ناهنجاری های دیگران را به آنها گوشزد کرده و به جای نشان دادن راه حل، آن را بیان می کنند.
آنها احساسات خود را با زبان نشان می دهند. پیش از پاسخ دادن به یک سؤال چشم هایشان به سمت راست و چپ می رود، مانند نگاه کردن به یک مسابقه تنیس، که البته این امر بدان معناست که آنها در درون خود مکالمه کوتاهی در مورد موضوع مورد بحث دارند.
یک فرد شنیداری با افراد غیر شنیداری می تواند رابطه خوبی برقرار کند. البته این گروه به سرعت متوجه کوتاه کردن موها و یا صورت اصلاح کرده شما نمی شوند. آنها بیشتر به "درون" شما علاقه دارند و حریصانه منتظر شنیدن این مطلب هستند که شما روز خود را چگونه گذرانده اید.
زبانی که صحبت می کنند خیلی ساده است: "من شنیدم چی گفتی" به جای اینکه بگویند: "من دیدم" یا " من احساس کردم."
شخصیت احساسی
خانم ها و آقایونی که جزء این گروه قرار دارند معمولاً از جمله خونسردترین و آرام ترین افراد هستند. می توان گفت که آنها تقریباً هیچ اهمیتی به وضعیت ظاهری، طرز غذا خوردن، استراحت کردن و عشق ورزیدن خود نمی دهند.
آنها برای بیان نظریات خود از عباراتی نظیر: "من با این راحت هستم" استفاده میکنند. پیش از پاسخ به سؤال های مهم، چشم هایشان به سمت پایین متمایل می شود چرا که در حال بررسی پاسخ در دلشان هستند.
یک فرد احساسی به راحتی می تواند با کلیه گروه های دیگر ارتباط برقرا کند. هر چند در تمیزی و انظباط نمره خوبی نمی گیرند، اما نسبت به حالات شما به شدت حساس هستند، آنها را پرورش می دهند و با شما اظهار همدردی می کنند. آنها را در آغوش بگیرید و نوازششان کنید و با گفتن: "من متوجه می شوم تو چه احساسی داری" با زبان خودشان با آنها صحبت کنید و از عباراتی نظیر: " می بینم چی می گی" و یا " می شنوم چه می گویی" استفاده نکنید.
مرحرومیت زبان
محرومیت زبانی یا ضایعه زبانی که عبارتست از ناتوانی در بیان آنچه مورد نظر است بدون احساس اندکی ناراحتی و عدم اعتماد بنفس در موقعیت ها و شرایطی که در آنها اختلاط فرهنگی وجود دارد، چیزی است که بیشتر از آنچه که بنظر می رسد رایج است. در مورد افرادی که از این ضایعه در رنج هستند احساس درک و همدردی بسیار کمی وجود دارد، با اینحال می توان برای این مشکل راه حل مناسبی پیداکرد. آنچه که مورد نیاز است یک اراده و خواست واقعی است.
احساسی که درتمامی بخش های اعلامیه جهانی حقوق بشر موج می زند، احساسی است قوی نسبت به برقراری عدالت. اما اینکه اهمیت عدالت در خصوص زبان و یا اهمیت زبان در مورد عدالت تا چه حدی است، کمتر کسی از آن آگاهی دارد. آنچه که در جوامع مختلف در مواجهه با زبان دیده می شود بگونه ای است که همه جا یک زبان به زبانهای دیگر برتری و ارجحیت داده می شود. در همین ساختمان سازمان ملل در حالی که بعضی از افراد می توانند به زبان مادری خود صحبت کنند، بسیاری از دیگر افراد هستند که از این امکان محروم هستند. اگر آمریکاییان، فرانسویان و یا هر کشور پیشرفته و برتر دیگری مجبور بودند چه در گفتار و چه در نوشتار از زبانی غیر از زبان مادری خود استفاده کنند آنوقت متوجه می شدند که دیگر همکاران آنها که از این مزیت برخوردارنیستند در چه سختی و فلاکتی بسر می برند و چه زحمتی را باید متحمل شوند و اهمیت رعایت عدالت در استفاده از زبان شاید بیشتر آشکار می گردید بخصوص در روابط بین الملل که وجود چنین نواقصی بنظر یک مساله عجیب و دور از انتظار می نماید. هرچه قدر هم سخنرانی های متعدد در این مورد ایراد گردد در حالی که هیچ اراده ای در اصلاح آن دیده نمی شود، بی اثر خواهد بود. در بین کسانی که می توانند از زبان مادری خود در سخنرانی ها و یا جاهای دیگر استفاده کنند، نسبت به کسانی که از چنین مزیتی برخوردار نیستند یک نوع بی توجهی و بی تفاوتی وجود دارد. زمانی فردی مجبور می شود به زبانی غیر از زبان مادری خود صحبت کند، بنظر کند ذهن و در برخی موارد مسخره جلوه می کند. وقتی چهل سال پیش در سازمان ملل در نیویورک بعنوان خلاصه نویس کار می کردم، نماینده یکی از کشورهای عضو که در آستانه فروپاشی اقتصادی قرار گرفته بود گفت: «دولت من دارد غرق می شود و…. » در حالی که می خواست بگوید: «دولت من فکر می کند ….» و این موضوع خنده حضار را بهمراه داشت(فکرکردن در انگلیسی think تلفظی دشوار و نزدیک به sink به معنی غرق شدن دارد). آنچه که مرا واقعا به تعجب واداشت این بود که هیچ احساس همدردی نسبت به این فرد دیده نشد، همچنان که این اتفاق برای ۸۰ در صد افرادی که دراین کره زندگی می کنند و نمی توانند آن حرف بخصوص (th) را بخوبی تلفظ بکنند ممکن است پبش بیاید، که باید با هزار زحمت و مشقت آنرا تلفظ بکند که درغیر اینصورت موجب خنده دیگران خواهد بود. چرا باید این فرد در معرض ریسکی باشد که نمایندگان دیگر کشور ها فارغ از آن هستند؟ آیا مقصر اوست؟ البته که نه. اگر چه وی ساعات بسیاری را وقف یادگیری زبان کرده بود، لیکن هرگز نمی توانست در حد واندازه فردی که به زبان مادر ی خود صبت می کند ظاهر شود و همواره میزان این ریسک در افراد متفاوت خواهد بود.
ز مانی که من در سازمان بهداشت جهانی (WHO ) بودم، دکتری از ژاپن در آنجا بود که قصد داشت در خصوص کشور خود صحبت کرده و آنرا معرفی کند. هر جلسه که صحبت می کرد بیشتر از دو یا سه جمله نمی گفت.
ما همه اینگونه فکر می کردیم که احتمالا چندان اهل معاشرت نیست. مدتی بعد ژاپن نشستی ترتیب داد و امکانات لازم نیز برای ترجمه همزمان فراهم شده بود. رفتار و شخصیت این نماینده بکلی تغییر پیدا کرده بود: خیلی حرف می زد و نسبت به آنچه که در دستور جلسه وجود داشت اشرافیت داشته و آنرا بخوبی نیز بیان می کرد و از تمامی زحمت ها و دردسرهای فرمول بندی کردن مفاهیم در یک زبان دیگر فارغ بود بگونه ای که عملا با یک شخصیت متفاوتی مواجه بودیم.
چگونه است که زبان واستفاده از آن اینچنین نه فقط برروی اینکه چگونه از جانب افراد مورد پذیرش واقع می شویم و چگونه در چانه زنی ها ظاهرمیشویم، بلکه حتی برروی اینکه تاچه اندازه ای جرات بخرج داده و از دبگران بخواهیم به ما توجه کنند تاثیر اینگونه شدیدی دارد؟ چگونه است که این نابربری از سوی همه کسانی که در معرض این محرومیت نیستند مورد بی توجهی قرارمی گیرد؟
یادگیری زبان، کاری شاق
وقتی ما در مراحل یادگیری زبان مادری خود هستیم، بقدری کم سن و سال هستیم که نمی دانیم چه اتقاقی دارد می افتد. یادگیری، یعنی معرفی و انتقال صدها هزار داده و اطلاعات، برنامه ها و زیربرنامه هایی که بنحوی با الگوهای بسیار پیچیده در ارتباط هستند. به همین دلیل است که کودکان علیرغم گذراندن حدود بیست هزار ساعت بر روی زبان مادری خود تا قبل از مدرسه، هنوزنمیتوانند آنچه را که می خواهند بخوبی ادا کنند و مثلا بجای feet (جمع پا) می گویند foots و یا بجای came از comed استفاده می کنند، چرا که هنوز برنامه های اصلی یادگیری زبان بادیگر زیربرنامه های مربوط که می بایست تکلیف کلماتی چون come و foot را روشن کند ارتباط لازم را برقرار نکرده اند. وقتی شما یک زبان بیگانه را یاد می گیرید، می بایست یک تغییر اساسی در منظر و نوع نگرش خود نسبت به این دریافت های زبانی خود ایجاد بکنید. این کار واقعا کاری است سخت و صعب و می تواند توضیح دهد که چرا تقریبا نیمی از دانش آموزان چینی در هنگ کنگ پس از شش سال ساعتها مطالعه در طول روز، در سن ۱۶ سالگی نمی توانند از عهده درس انگلیسی خود برآیند.
واقعا جای تاسف است که نسبت به افرادی که از این لحاظ جزو جامعه باصطلاح نخبگان نیستند و از این محرومیت رنج می برند هیچ احساس همدردی دیده نمی شود. همانگونه که هیچ احساس همدردی و درک نسبت به همه آن کودکانی که در نقاط مختلف دنیا مجبور هستند ساعتهای طولانی انرژی خود را صرف یادگیری زبانهایی بکنند که هرگز نسبت به آنها تسلط کامل پیدا نخواهند کرد.
می توان به آوارگان یوگسلاوی سابق فکر کرد. همه بزرگسالان بطور متوسط چهار ساعت در روز روی یادگیری روسی، آلمانی و انگلیسی صرف می کردند. درست است که من می توانم به این زبانها تا حدودی صحبت کنم، لیکن برقراری ارتباط با این افراد واقعا طاقت فرسا است. بیان مفهومی که درزبان مادری خود درچند ثانیه ممکن بود، چند دقیقه طول می کشید و بعضی اوقات نیز قادر به بیان همه آنها نبودند. زمانی که با یکی از این زنان صحبت می کردیم، تنها برای انتقال « کت فرزند شما هفته آینده آماده است » مجبور بودیم دقایق طولانی وقت صرف کنیم چرا که نمی توانست کلماتی را که یاد گرفته بود بخاطر بیاورد و می بایست تنها بر روی کلماتی تاکید می کردیم که از بین تمام کلمات یاد گرفته باقی مانده بود که در نهایت بطریقی موفق به بر قراری این ارتباط شدیم. اما نکته ای که هست اینکه، اگر با یک پیر زن آلبانیایی مبتلا به هیستری مواجه باشیم چکار باید کرد؟ مخصوصا اگر بدانیم آنچه می خواهد بگوید حکایت از درد، درماندگی، اضطراب و ناامیدی مفرط دارد و با علم به اینکه می توانیم به او کمک کنیم و این آمادگی را نیز داریم، اما نمی توانیم کاری انجام دهیم چرا که حتی یک کلمه از آنچه که از درد و از احساس خود می خواهد نقل کند متوجه نخواهیم شد؟ فقط زمانی که در این موقعیت قرار گرفته باشید به اهمیت محرومیت زبانی پی خواهید برد. احساس می کنید که ضربه ای به مغز شما وارد شده و با اینکه عمیقا نیز میل به کمک در شما دیده می شود، هیچ کاری نمی توانید بکنید، دیگر احساس می کنید انسان نیستید. چرا که آنچه انسان را انسان می کند، برقراری ارتباط است.
در این فکر هستم که میزان خسارت و عوارض وارده از این طریق که یک روز بدون شک خود را نشان خواهند داد تاچه اندازه ای خواهند بود چرا که بموقع و بطور شایسته مورد بررسی قرار نگرفته اند، نه بخاطر اینکه کسی نبوده است که متخصص این امرباشد، بلکه بخاطر عدم وجود زبان مشترک و درک مشترک از امکان وجود یک راه حل کارآمد نانوان بوده است، راه حلی که می تواند آسانترین باشد. فرد درمانده نیاز به این دارد که حرفهایش مورد فهم واقع شود و با کسی که حرفهای او را درک می کند مراوده داشته باشد. اما این امر بدون داشتن یک زبان مشترک امکان پذیر نیست. جایی که میلیون ها انسان مجبور هستند خود را با فرهنگ دیگری تطبیق دهند، چرا که محدودیت های سیاسی و اقتصادی آنها را مجبور به ترک کاشانه خود کرده است

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   28 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله رابطة زبان در شکل گیری شخصیت و تفکر